«واقعیت» چیست؟
چرا همچنان سرشت حقیقی طبیعت را درست درک نمیکنیم؟
به نظر میرسد هر چه سختتر به مسأله نگاه میکنیم، کمتر واقعی به نظر میرسد؟

این مقاله در نشریه New Scientist به تاریخ ۱ فوریه ۲۰۲۰ به قلم جمعی از نویسندگان منتشر گردیده است.
ما انسانها کمی با واقعیت مشکل داریم. با اینکه آن را همیشه تجربه میکنیم، اما حتی برای تعریف آن در تقلا هستیم چه برسد به درک آن. واقعیت بسیار سخت ومحکم به نظر میرسد و با این حال، وقتی آن را از نزدیک بررسی میکنیم، مانند وهم و سراب آب میشود. ما نمیدانیم چه زمانی شروع شد، چقدر بزرگ است، از کجا آمده و به کجا میرود و مطمئنا هیچ سرنخی برای علت وجود آن نداریم.
با این وجود، میل به درک واقعیت بخشی از طبیعت ما به نظر میرسد و ما برای آن راه زیادی را طی کردهایم. آنچه قبلا بر اساس خلقت الهی توضیح داده میشد، اکنون در اختیار حوزهی علم است. در حدود دویست سال گذشته یا بیشتر، ما لایههای سخت درک واقعیت را از بین برده ایم، هر چند هنوز به طور کامل از آنچه آشکار کردهایم مطمئن نیستیم.
اگر چیزی باشد، این راز فقط عمیقتر شده است. ما اکنون در نقطهای هستیم که به یک اندازه میتوان معتقد بود که واقعیت کاملا به تجربهی ذهنی وابسته است یا اینکه کاملا مستقل از آن است. چنین است که تا به حال واقعیت اینگونه غیرواقعی احساس نشده است.
در ادامه به بررسی آخرین ایدهها در مورد واقعیت میپردازیم، از تجربیات روزمره خود گرفته تا فیزیک بنیادی که به دنبال توصیف ماهیت واقعی کیهان است. ایدهها می توانند خیرهکننده باشند، اما هیچ چالش فکری بزرگتری از تلاش برای فهم معنی همه چیز وجود ندارد.
واقعیت به هر حال چیست؟
واقعیت یک مفهوم بزرگ و گیجکننده است. یک روش انتزاعی برای گفتن “همه چیز وجود دارد”. برای فهم آن موارد زیادی است که باید در نظر گرفته شود: فضا، زمان، ماده، انرژی، نیروها، آگاهی، حتی ایدههای انتزاعی. حتی اینکه چگونه میتوان شروع کرد؟
ریچارد فاینمن[1]، فیزیکدان برنده جایزه نوبل، یکبار تلاش برای درک واقعیت را شبیه تماشای یک بازی شطرنج بدون دانستن قوانین بازی توصیف کرد. با مشاهدهی بازی، ما به آرامی با آنچه مهرهها هستند و چگونه اجازه حرکت و تعامل دارند، آشنا میشویم.
تقریبا در اواسط قرن بیستم، فیزیکدانان تصور میکردند که حداقل اصول بازی را شناسایی کردهاند: ذرات و میدانهای کوانتومی. ذرات، ماده و انرژی اطراف ما را تشکیل میدهند و میدانهای کوانتومی مسئول نیروهایی مانند الکترومغناطیس هستند که نحوه تعامل آنها را کنترل میکند. پس قوانین بازی با نظریهی کوانتوم تعیین شد.
این مدل استاندارد به طور گستردهای آزمون زمان را پشت سر گذاشته است. کشف قطعهی گمشده نهایی آن، بوزون هیگز، تاییدی بر این بود که حداقل در مسیر درست قرار دارد.
و مسلما حداقل یک تعریف فلسفی از واقعیت را برآورده میکند: چه چیزی وجود دارد و آن چیز چه میکند؟ به گفته تیم مادلین[2]، فیلسوف علم از دانشگاه نیویورک، ا گر به هر دو این سوالات پاسخ دادهاید، در اصل مشکل واقعیت را حل کردهاید.
لیکن مدل استاندارد به یک پاسخ کامل نزدیک نیست. این مدل بسیاری از چیزهایی را که فیزیکدانان مطمئن هستند واقعیست حتی اگر هنوز توصیف نشدهاند از جمله ماده تاریک و انرژی تاریک، را کنار می گذارد. همچنین نمیتواند نیروی گرانش را که به طور قابل ملاحظهای تجربه ما از واقعیت را تعیین میکند، در نظر بگیرد. علیرغم امیدهای زیاد که برخورد دهندهی بزرگ هادرونی برای کشف هیگز با حداقل برخی نکات در مورد یک نظریهی کاملتر دنبال میکند، هنوز هیچ کدام ارائه نشده است.
این نیست که ما گرانش را درک نمیکنیم. نسبیت عام در نتیجه تغییر شکل بافت فضا -زمان به زیبایی آن را ترسیم میکند. مشکل این است که نظریهی کوانتوم و نسبیت عام با قوانین یکسانی عمل نمیکنند. اگر یکی شطرنج است ، دیگری تخته نرد است. نظریهی کوانتوم مبتنی بر واقعیت موجود در قطعات کوچک و تجزیه ناپذیر است در حالیکه نسبیت بر اساس آن صاف و پیوسته است. این بدان معناست که ما نمیتوانیم موقعیتهایی را که نظریه گرانش و کوانتوم هر دو در آن نقش دارند درک کنیم، مانند سیاه چالهها، انفجار بزرگ یا ذرات ریز در میدانهای گرانشی.
بنابراین امروزه مهمترین چالش برای مطالعهی واقعیت، یافتن راهی برای متحد کردن نظریهی کوانتوم و نسبیت در یک بازی است. کارلو روولی[3] در دانشگاه اکس مارسی[4] فرانسه میگوید: “هریک از این قطعات با دیگری مغایرت دارد. بنابراین چیزی که نیاز است بیشتر از چسباندن قطعات به هم است. ما در جستجوی یک روش تفکر منسجم با توجه به آنچه میدانیم هستیم. ”
گزینههایی روی میز وجود دارد، مهمترین موردی که روولی[5] پیشگام آن بوده است گرانش کوانتومی حلقه، که معتقد است فضا-زمان صاف نیست بلکه از حلقههای کوچک ساخته شده است. همچنین تئوری قدیمی ریسمان وجود دارد که میگوید همه ذرات و نیروها نقاطی بر روی رشتههای یک بعدی هستند که از طریق هفت یا چند بعد اضافی نامرئی گسترش مییابند. گرانش کوانتومی حلقه و نظریه ریسمان هر دو ناسازگاری بین توضیحات گرانش و اثرات کوانتومی را حل میکنند، اما هر دو نیز مشکلات خود را دارند. نظریه ریسمان به طور خاص میتواند منجر به تفاسیر بسیار عجیب و غریبی از واقعیت شود، مانند چند جهانی و “اصل هولوگرافی” ، که بیان میکند فضای سه بعدی در واقع نوعی انعکاس از یک سطح دو بعدی است.
کجا میتوان پاسخها را پیدا کرد؟
یکی از راههای اخیر که توسط فیزیکدانان نظری در حال بررسی است، درهمتنیدگی است. یک پدیدهی کوانتومی که در آن دو ذره میتوانند بر یکدیگر تاثیر بگذارند حتی زمانی که آنها با فاصلههای زیاد از هم قرار داشته باشند. این رویکرد اخیرا نشان داده است که درهم تنیدگی می تواند هندسهی فضا را تعریف کند: هرچه درهم تنیدگی قویتر باشد، فضا پیچیدهتر است. برخی از فیزیکدانان معتقدند این بدان معناست که فضا-زمان از مکانیک کوانتومی سرچشمه میگیرد. در این صورت، نظریه ی کوانتومی توصیف اساسیتری از واقعیت است و باید همان جایی باشد که ما برای پرسشٰ اینکه چه چیزی وجود دارد و آن چیز چه می کند، پاسخ پیدا کنیم.
اما اتحاد موفق نظریه کوانتوم و نسبیت هنوز کاملا ناقص خواهد بود، مگر اینکه ویژگی ضروری دیگرِ واقعیت را نیز مشخص کند: زمان. در نسبیت عام، زمان مهم است. نظریه کوانتومی تقریبا به اندازه کافی آن را نادیده میگیرد. هیچ کدام نمی توانند توضیحی در مورد اینکه چرا به نظر می رسد زمان همیشه در یک جهت حرکت می کند، ارائه دهند. ممکن است زمان اصلا جز اساسی واقعیت نباشد، اما فیزیکدانان آن را پدیدهای نوظهور میٰنامند. یکی از راههایی که میتوانید در مورد آن فکر کنید این است که تصور کنید دستان خود را با آتش گرم میکنید. مولکولهای پر انرژی موجود در هوا به پوست شما برخورد کرده و آن را گرم میکند. اما ما نیازی نداریم توضیح دهیم که در مورد ذرات چه اتفاقی میافتد. افزایش دما به اندازه کافی این پدیده را نشان میدهد. درجه حرارت یک روش کاملا خوب برای تفکر در مورد جنبهای از واقعیت است تا زمانی که ما آن را یک چیز اساسی فرض نکنیم. کلادیا د رام[6] فیزیکدان نظری از کالج امپریال لندن[7] میگوید که ممکن است همین امر در مورد زمان نیز صدق کند.
این طرز تفکر حتی ممکن است به دیدگاهی کاملا متفاوت از واقعیت منجر شود. شاید رویکرد تقلیل گرایانه، یعنی حفاری عمیقتر برای جستجوی لایههای بنیادیتر، به یک حد رسیده است. برخی از فیزیکدانان میگویند ما باید تمرکز خود را بر روی ماهیت گریزناپذیر حقیقی واقعیت متوقف کنیم و بر ایجاد مجموعهای از مدلها تمرکز کنیم که پدیدههای مختلف فیزیکی را که مشاهده میکنیم توضیح دهد.
به نقل از دی رام [8]، آنچه ما انجام میدهیم مدل سازی است. روش ما برای تفسیر آنچه در حال رخ دادن است میباشد و لزوما نیازی به آنچه در واقعیت اتفاق میافتد نیست.
اما به ندرت این سوال مطرح میشود که مدلها دقیقا چگونه باید به دنبال توضیح واقعیت باشند. برخی، مانند نسبیت عام، مقادیر مشخصی از طبیعت – مثلا موقعیت سیاره – را در نظر میگیرند و پیش بینی میکنند که بعد از آن چه خواهد شد. نظریهی کوانتومی رویکرد فلسفی متفاوتی را اتخاذ میکند و احتمالاتی را برای نتایج آینده که ممکن است شاهد باشیم، تخصیص میدهد.
اما اینها تنها روشهای توضیح واقعیت نیستند. شاخهای بسیار قدیمی از فیزیک را در نظر بگیرید: ترمودینامیک، علم گرما ، کار و قدرت که به دنبال توصیف ماهیت اساسی اشیا نیست، بلکه در عوض آنچه را که میتواند یا نمیتواند رخ دهد را کنترل میکند. به عنوان مثال ، به ما میگوید که تخم مرغ هم زده نمی تواند مثل قبل شود و نمیتوان انرژی را ایجاد یا از بین برد. برخی از فیزیکدانان در حال بررسی این موضوع هستند که آیا چنین رویکردی می تواند به پیشرفت ما کمک کند یا خیر. به عنوان مثال، نظریهی سازنده[9] از این ایده شروع میکند که جوهرهی واقعیت، اطلاعات است و سپس مشخص میکند چه چیزهایی ممکن و چه چیزهایی غیرممکن است. با اینکه ابتدای راه است، اما در شرایطی که نظریههای دیگر را شکست میدهد، پیش بینیهایی را هم کرده است مانند رفتار ذرات کوانتومی در یک میدان گرانشی.
سطح بعدی
درک ما از بازی در حال تغییر است، با این حال در حال پیشرفت هستیم حتی اگر دقیقا همان چیزی نباشد که ما امیدوار بودیم. روولی[10] می گوید: “اگر سوال این است که آیا ما این شانس را داریم که سطح روشن بعدیِ ادراک را ببینیم، آنگاه میگویم بله، من فکر میکنم ما میتوانیم آن را بدست آوریم “. با این حال، روولی فکر میکند که آن فقط حفرههای بیشتری در درک ما آشکار خواهد کرد. او می گوید: “اگر می خواهید نظریهی همه چیز[11] که همه چیز با هم سازگار باشد داشته باشیم، هیچ نشانی از نزدیک بودن نمی بینم.”
حتی روشن نیست که مغز ما در واقع قادر به درک واقعیت است. شامپانزهها باهوش هستند اما هرگز نمیتوانند نظریه کوانتوم را بفهمند، یا دلیل وجود آن را دریابند. به طور مشابه، ممکن است برخی از محدودیتهای اساسی برای شناخت انسان وجود داشته باشد که ما را از رسیدن به تصویر بزرگ باز میدارد – تصور میشود شاید ماشینهای فوقهوشمند بتوانند روزی این کار را انجام دهند.
از دیدگاه انسان، توصیف بنیادیتری از واقعیت فقط ماهیت حقیقی واقعیت را از تجربیات روزمره ما نسبت به آن بسیار دورتر کرده است – این یک شاهکار بزرگ است که به میزان وسیع نظریهی کوانتوم و نسبیت این کار را انجام داده است. دی رام[12] میگوید: ” این واقعیت من است، وقتی صبح بیدار میشوم. اما قطعا چیزی اساسیتر وجود دارد که هرگز نمیتوانم آن را تجربه کنم.” با وجود تمام تلاشهای ما برای مشخص کردن آن، واقعیت همچنان بزرگتر و گیج کنندهتر میشود.
چگونه واقعیت آغاز شد؟
حتی اگر ما به طور کامل ندانیم که واقعیت چیست – و ممکن است هرگز به درک درستی از آن نرسیم – این مانع از این نمیشود که بپرسیم از کجا آمده است. هر چند تعجب آور نخواهد بود که پاسخ به این سوال چندان آسان نباشد. فقط از مردم بپرسید که شغل روزانه آنها چیست. آنها در مورد خیلی چیزها توافق ندارند، بجز آنکه این یک نمایش سخت است. دانیله اوریتی[13] از موسسه فیزیک گرانشی ماکس پلانک[14] در آلمان می گوید: “ما در شرایط سختی قرار داریم. ماهیای در حوضچه هستیم و برای استنباط وضعیت حوضچهمان تلاش می کنیم “.
داستان اصلی مرسوم حوضچه، انفجار بزرگ است. با این حساب، جهان به سادگی ۱۳.۸ میلیارد سال پیش از نیستی به وجود آمده است و انبساطی را آغاز کرده که از آن زمان تاکنون بدون وقفه ادامه داشته است. این تصویری است که به خوبی با شواهد موجود – مانند انبساط مداوم جهان – مطابقت دارد، اما هنوز به طور قطعی پذیرفته نشده است.
شاید با توجه به ماهیت غیرقابل وصفِ نظریه انفجار بزرگ تعجب آور نباشد که چگونه عدم میتواند کل جهان را به وجود آورد. مانع بزرگ دیگر لحظهای است درست پس از پیدایش جهان، زمانی که تمامیت آن در نقطهای با چگالی و دما بی نهایت متمرکز شده بود. آنا ایجاس[15]، از موسسه فیزیک گرانشی ماکس پلانک، میگوید: “ما هیچ نظریهای نداریم که جهان را در دماهای بسیار بالا و چگالیهای فوق العاده توصیف کند.” این بدان معناست که دانش ما از این چند ثانیه اول اساسا ناقص است.
نظریههای بهتر ممکن است این شکافها را پر کنند. یا ممکن است با نشان دادن این که شروعی برای فضا و زمان وجود ندارد آنها را منسوخ کنند. این توضیحی است که ایجاس از آن استقبال می کند. او میگوید آغاز جهان ما همزمان با پایان جهان قبلی بود. آنرا به عنوان یک ساعت شنی در نظر بگیرید که دو نیمه آن با یک گردنه فوق العاده باریک به هم متصل شده است. در این مدل، جهان زمانی دارای شعاع سانتی متر، بیش از یک میلیارد بار کوچکتر از شعاع الکترون بود. این به طور قابل اغماضی کوچک است، اما بی نهایت بزرگتر از عدم لازم برای انفجار بزرگ است.
این مدل ساعت شنی به عنوان نظریه جهش بزرگ[16] شناخته می شود و پیامدهای چشمگیری برای واقعیت دارد. از آنجا که محاسبات نظری حکم میکند که جهان قبلی باید شبیه جهان ما باشد، منشا آن نیز باید مشابه باشد. این بدان معناست که آن نیز از فروپاشی جهان قبلی شروع میشود و به همین ترتیب تا ابدیت ادامه دارد. ایجاس میگوید: “در مدل ما، فضا-زمان هرگز ناپدید نمیشود.” به عبارت دیگر، واقعیت همیشه وجود داشته و هیچ آغازی برای آن وجود ندارد.
تصور آن دشوار به نظر میرسد. ایجاس تصدیق میکند که این تا حدی خلاف شهود است، اما جایگزین – عدم وجود واقعیت قبل از به وجود آمدن فضا و زمان – دشوارتر است. او میگوید: “این بی نهایت دشوارتر است.”
چه پیش آمده؟
وریتی[17] از جایگزین دیگری حمایت میکند. برای او، انفجار بزرگ نشاندهنده تولد جهان نیست، بلکه لحظهای است که جهان شکل فعلی خود را با ویژگیهای قابل درک مانند فضا و زمان، به دست آورد. او آن را با یک مرحلهی گذار مانند لحظه متراکم شدن بخار به آب مایع مقایسه میکند. او میگوید: “انواع مفاهیمی که شما به عنوان ماهی در آب به کار میبرید، به سادگی روی گاز اعمال نمیشود.” قبل از این گذار فاز، مفاهیم فضا و زمان بی معنا هستند و خود واقعیت اساسا وصف ناپذیر میشود. اوریتی میگوید حتی کلمه “قبل” نیز نادرست است. “مفهوم زمان دیگر کاربرد ندارد”. علاوه بر این، از آنجا که همه تغییرات فازی، حداقل از نظر تئوری، برگشت پذیر هستند، جهان میتواند جایی در آینده دوباره به این حالت ابدی بازگردد و احتمالا عواقب ناگواری برای ما خواهد داشت. البته اگر “آینده” حتی کلمه مناسبی باشد.
این ناتوانی در صحبت کردن در مورد واقعیت با اصطلاحات روزمره بسیار ناامیدکننده به نظر می رسد. اوریتی میگوید: “ما هم ناامید می شویم. من با این حس همدردی میکنم. به نظر میرسد واقعیت واقعا فراتر از کلمات است”.
آیا واقعیت در همه جا یکسان است؟
در هر کجای جهان شناخته شده سفر کنید، مانند کوکاکولا قوانین طبیعت همیشه طعم یکسانی دارند. این یک اصل اساسی فیزیک به نام اصل کیهان شناسی است، که معتقد است قسمت ما از جهان، نمونهای از بقیه است. این، تا آنجا که میتوانیم بگوییم، درست است. ریچارد باور[18] در دانشگاه دورهام[19] انگلستان میگوید، قطعا در قسمتهای کیهان که میتوانیم ببینیم، قوانین فیزیک “به طرز عجیبی یکسان هستند”. اما یک هشدار مهم در اینجا “تکههایی است که میتوانیم ببینیم”. در مورد آنها که نمیتوانیم چطور؟
تکههایی از جهان وجود دارد که تا ابد از نظر دور هستند. اینها جهانهای موازی عجیب و غریبی هستند که توسط نظریه ریسمان یا مکانیک کوانتومی ایجاد شدهاند، اما پیامد اجتنابناپذیری از کیهان شناسی معمولی است. از آنجا که جهان با سرعت سرسامآوری در حال انبساط است در حالی که سرعت نور محدود است، محدوده بیرونی جهان در افق کیهانی ناپدید شده است و برای همیشه از افق دید ما خارج شده زیرا نور آنها هرگز نمیتواند به ما برسد. جهان شناخته شده در داخل افق حدود ۴۶ میلیارد سال نوری در همه جهات امتداد دارد. اینکه چه چیزی فراتر از آن است، مشخص نیست اما ممکن است مکانهایی فراتر از افق وجود داشته باشد که در آن قوانین فیزیک متفاوت باشد.
یکی از دلایلی که میتوان تصور کرد این ممکن است درست باشد این است که قوانین ما به طرز عجیب و غریب و خودسرانه برای زندگی مساعد هستند. کیهانشناسان این امر را تنظیم دقیق[20] مینامند. اگر هر یک از قوانین فیزیک کمی متفاوت باشد، ما نمیتوانیم وجود داشته باشیم. به عنوان یک مثال، اگر نیروی هستهای قوی، که پروتونها و نوترونها را در داخل اتمها نگه می دارد، کمی قویتر بود، خورشید مدتها قبل از شروع زندگی بر روی زمین منفجر میشد. بسیاری از نمونههای دیگر تنظیم دقیق وجود دارد که در مجموع به عنوان “پارادوکس گلدیلاکس[21]” یا متناقضنمای مقدار درست شناخته میشوند، زیرا بسیاری از قوانین درست و در عین حال متناقض هستند. باور[22] میگوید هیچ توضیحی برای این که چرا آنها این مقداری که هست هستند، وجود ندارد.
تجربیات ناشی از واقعیت فیزیکی نیستند، بلکه آن را خود میسازند.
شانس وجود یک جهان با مشخصات دقیق که میتواند حیات را حفظ کند آنقدر پایین است که بسیاری از فیزیکدانان استدلال میکنند که باید مکانهای دیگری وجود داشته باشد که قوانین متفاوت باشد. به طور تصادفی اتفاق میافتد که ما در تکهای دوستدار حیات از جهان زندگی کنیم، زیرا راه دیگری نمیتواند باشد.
این فقط در جهان ماست. تا حدودی مطمئنا جهانهای دیگر نیز وجود دارند. چندجهانی نتیجه بسیاری از نظریهها از جمله فیزیک سیاهچاله و نظریهی ریسمان است. همهی آنها قوانین مختلف فیزیک را تولید نمیکنند، اما برخی از آنها چنین میکنند. به عنوان مثال نظریه ریسمان ، جهان را با قوانین مختلف فیزیک ایجاد میکند.
آیا میتوانیم بدانیم که آیا هر یک از این موارد صحت دارد؟
واقعیت این است که جهانهای دیگر، اگر وجود داشته باشند، احتمالا برای همیشه برای ما غیرقابل دسترسی هستند. سیمون فریدریش[23] در دانشگاه گرونینگن[24] هلند میگوید: “در اصل باید نظریههای چندجهانی کاملا جدی گرفته شود، اما پیشنهادات برای آزمایش آنها چندان پیش نرفته است.”
در حال حاضر، ما باید آنچه را که میبینیم مطالعه کنیم. اما یک نکته مثبت نیز وجود دارد: این، واقعیت را قابل ردیابی میکند. تیم بلکول[25] در دانشگاه گلداسمیتز[26] لندن میگوید: “اگر فقط یک جهان وجود داشته باشد، ما احتمالا شانس خوبی برای کشف همه چیز در مورد فیزیک داریم.” متاسفانه، فرض بر این است که شما با فهرستبندیِ زندگی در یک جزیرهی کوچک، همه تنوع زیستی را درک کردهاید. اما ممکن است واقعیت در جاهای دیگر متفاوت باشد، جهان برای ما آنقدر بزرگ است که نمیتوانیم به طور دقیق بدانیم.
آیا میتوانیم واقعیت را درک کنیم؟
من درباره شما اطلاعی ندارم، اما احساس میکنم خودم درک کاملی از واقعیت دارم. درون سرم تصویری واضح از دنیای اطرافم وجود دارد مملو از صداها، بوها، رنگها و اشیا. بنابراین نگرانکننده است که دریابیم همه اینها ساختگی است. برخی از محققان حتی ادعا میکنند که فیلم پخش زنده در ذهن من هیچ شباهتی به واقعیت ندارد.
از برخی جهات، بدیهی است که تجربه ذهنی کل داستان نیست. بر خلاف زنبورها، انسانها معمولا نور ماورابنفش را نمیبینند. بر خلاف لاکپشتها، کرمها و گرگها ما نمیتوانیم میدان مغناطیسی زمین را حس کنیم. ما در برابر صداهای بلند و پایین که سایر حیوانات میتوانند بشنوند کر هستیم و حس بویایی نسبتا ضعیفی داریم.
همه میدانند که ما همه واقعیت را نمیبینیم. من میگویم هیچ کدام را نمیبینیم.
علاوه بر این، مغز ما فقط یک تصویر فوری به ما ارایه میدهد. اگر حواس ما به همه جزییات توجه کند، غرق دراندیشه میشویم. آیا به آخرین باری که پلک زدید توجه کردید؟ آیا متوجه شدهاید آن برجستگی گوشتی که بینی شما نامیده میشود همیشه در بینایی محیطی شما وجود دارد؟ نه، زیرا مغز شما آنها را ویرایش میکند. مزوییتا چیرمووتا[27] در دانشگاه پیتسبورگ[28] در پنسیلوانیا میگوید: “بسیاری از کارهایی که حواس ما انجام میدهند چیزی شبیه فشردهسازی دادههاست: سادهسازی، برای اینکه بتوانیم عملکرد داشته باشیم.”
در واقع ، بیشتر آنچه شما “میبینید” یک توهم است. چشمان ما همه چیز را نمیبیند، اما بین حرکات سریعی که ساکاد[29] یا حرکت جهشی چشم نامیده میشود، نماهایی گذرا از دنیای خارج را به تصویر میکشد. در حین این حرکتها، ما عملا کور هستیم زیرا مغز اطلاعاتی را که هنگام وقوع آنها وارد می شود را پردازش نمیکند. اگر در این مورد شک دارید، در آینه به چشمان خود خیره شوید، سپس سریع نگاه خود را از یک طرف به طرف دیگر و دوباره بالعکس تکان دهید. آیا میتوانید بینید چشمانتان تکان میخورند؟
این تنها آغاز آن است. به هر حال، مغز در تاریکی و سکوت درون پوسته محکم جمجمه مهر و موم شده است. دسترسی مستقیم به جهان خارج ندارد و بنابراین به اطلاعاتی که از طریق چند کابل الکتریکی از اندامهای حسی ما به آن می رسد متکی است. چشمان ما اطلاعاتی در مورد طول موج تابش الکترومغناطیسی، گوش ما ارتعاشات ذرات هوا، و بینی و دهان ما مولکولهای فرار را که به عنوان بو و طعم تجربه میکنیم، تشخیص میدهند. از طریق فرآیندهای پیچیدهای که ما فقط تا حدی درک میکنیم، مغز این ورودیهای مستقل را در یک آگاهی هوشیار یکپارچه ادغام میکند.
سوال این است که این تصویر درونی ذهنی چقدر واقعیت عینی را نشان میدهد؟
این یک پرسش بحثبرانگیز است که توسط فیلسوفان و فیزیکدانان بسیار مورد بحث قرار گرفته است. منظور ما از واقعیت عینی چیست؟ برای دونالد هافمن[30]، روانشناس دانشگاه کالیفرنیا، ایروین[31]، و نویسنده کتاب پرونده علیه واقعیت[32]، این “چیزی است که وجود دارد حتی اگر هیچ موجودی آن را درک نکند” (اگرچه، از قضا، برخی از فیزیکدانان ممکن است مخالف باشند).
اما غیرممکن است که چیزی در مورد واقعیت عینی بدون درگیر کردن ادراک و اندیشه بدانیم. به همین دلیل است که برخی فکر میکنند بین واقعیت عینی و ذهنی مرز مشخصی وجود ندارد. چیرمووتا میگوید: “اگر شما این تصور را دارید که واقعیت چیزی است که ذاتا با ذهن متفاوت است، آن وقت این تصور که ما همیشه به واقعیت دسترسی داریم، متناقض میشود. واقعیت به ما بستگی دارد، بستگی به نوع نگاه ما به جهان دارد. اما در عین حال، آنچه ما درک میکنیم یکی از جنبههای این واقعیت است زیرا درک ما بر اساس حواس ما شکل میگیرد. ”
نوعی آبی
رنگ آبی را در نظر بگیرید. فیزیکدانان آن را از نظر طول موجهای نور تعریف میکنند، اما برای چیرمووتا، ما نمیتوانیم ادراک را از معادله حذف کنیم. او معتقد است که کبودی خاصیت شی نیست، بلکه ویژگی تعامل ما با آن است. حیوانات دیگر احتمالا نسخههای واقعی خود از آنرا تجربه میکنند. این منطق در مورد واقعیتِ به تصویر کشیده شده توسط علم نیز صدق میکند. چیرمووتا میگوید: “جهانِ توصیف شده توسط فیزیک مانند تفسیر دیگری است که بر اساس اندازهگیریهای انجام شده با ابزارهای علمی صورت گرفته که ویژگیها و فرایندهایی را که حواس انسان به خودی خود نمیتوانند به آن وصل باشند، آشکار میسازد.”
دیگران فراتر میروند و استدلال میکنند که هیچ چیزی که ما درک میکنیم هیچ شباهتی به واقعیت ندارد – و در واقع “دیدن” چیزها آنطور که هستند مفید نخواهد بود. هافمن[33] میگوید “من فکر میکنم همه تشخیص میدهند که ما همهی واقعیت را نمیبینیم. من میگویم ما هیچ واقعیتی نمیبینیم. ”
برای اینکه بتوانید این موضوع را حل کنید، تصور کنید که سرگرم یک بازی واقعیت مجازی هستید. به عنوان مثال، ممکن است شما در حال رانندگی با یک ماشین باشید و فرمان را در دستان خود ببینید. هافمن میگوید: “همه ما میدانیم که این اشیا واقعا وجود ندارند، آنها حاصل نرم افزار رایانهای هستند که آنها را ارایه میدهد.” واقعیتی در بازی وجود دارد، اما این نرم افزار و مدارهای رایانه است. اگر در این سطح کار کنیم بازی غیرممکن است. در عوض، مغز ما سازههایی مانند فرمان را درک میکند و به ما اجازه بازی میدهد. هافمن استدلال میکند که این ترفند فقط در بازیهای ویدیویی اتفاق نمیافتد، بلکه در هر لحظه از زندگی ما اتفاق میافتد. او میگوید: “آنچه من ادعا می کنم این است که ما با هدست واقعیت مجازی[34] به دنیا آمدهایم. تکامل، یک هدست واقعیت مجازی به ما داد تا همه چیز را ساده کنیم، تا آنچه را که برای بازی در زندگی نیاز داریم به ما بدهد، بدون اینکه بدانیم واقعیت چیست. ”
بر اساس این دیدگاه، مغز و سیستم حسی ما با هم یک رابط کاربری ایجاد می کنند که پیچیدگی جهان را ساده می کند – به همان روشی که نمادهای روی صفحهی نمایش گوشیهای هوشمند ابزارهایی برای عملکرد مدارهای اساسی دستگاه هستند. هافمن میگوید: “هر چیزی که میبینیم در واقع یک ساختار داده انتزاعی برای چیزی است که حتی در فضا و زمان وجود ندارد”.
این یک دیدگاه گیجکننده است اگر سادهلوحانه فکر کنید آنچه درک میکنید واقعا نمایانگر ماهیت واقعی جهان است. اما از نظر عملی، مهم نیست. آنچه اهمیت دارد این است که آیا آنچه ما درک میکنیم به ما اجازه میدهد تا با موفقیت در این جهان حرکت کنیم تا به اندازه کافی برای انتقال ژنهای خود زنده بمانیم. هافمن می گوید: “تکامل ما را شکل داده است تا چیزهایی را که باید جدی بگیریم، ببینیم و بفهمیم برای زنده ماندن به چه چیزی نیاز داریم. اما این منطقا به ما اجازه نمیدهد که بگوییم ما داریم حقیقت را میبینیم”.
آیا درک شما از واقعیت همانند من است؟
ممکن است تجربه آگاهانه ما از واقعیت هیچ شباهتی به واقعیت نداشته باشد، اما آیا مردم حداقل همان گزارش غلط را به اشتراک میگذارند؟ این یک فرض منطقی است که ما انجام میدهیم – همه انسانها تقریبا دارای مغز و سیستم حسی یکسانی هستند و وقتی در مورد تجربیات آگاهانه خود صحبت میکنیم، به نظر میرسد همه یکسان هستیم. اما نمیتوانیم مطمئن باشیم. به عنوان موجودی آگاه تنها راهی که میدانید وجود دارد، تجربهی آگاهی خودتان است. ماهیت آگاهی دیگران – و حتی وجود آن – یک کتاب بسته است. همانطور که میدانید، در این مورد بقیه یک زامبی هستند. با این حال، بیایید فلسفه نفسگرایی و خودتنهاانگاری[35] را به یک سو اختصاص دهیم و به دیگران اجازه دهیم تجربه آگاهانهای داشته باشند. آیا همه آنها وقایع یکسان را به یک شکل درک میکنند؟ شواهد نشان میدهد که اینطور نیست.
اگر تا به حال مسابقه فوتبال را تماشا کردهاید و نسبت به تصمیمات داور احساس بیاعتمادی کردهاید، از این واقعیت که هواداران حریف همان احساس را دارند – هر چند به دلایل متضاد – احساس آرامش کنید.
این، البته ، به طور عینی امکانپذیر نیست، اما از چه زمانی عینیت ربطی به واقعیت داشت؟ تالی شاروت[36] از کالج دانشگاهی لندن می گوید: “ما جهان را نسبت به آنچه قبلا باور داشتیم درک میکنیم. این امر تکاملی است زیرا به ما امکان ایجاد میانبرهای ذهنی را میدهد. ارزیابی مجدد هرگونه اطلاعات از منابع ذهنی کمیاب استفاده میکند”. اما راههای میانبر چشمان ما را به بسیاری از رذایل دنیای مدرن باز میکند، از اخبار جعلی گرفته تا نظریههای توطئه.
حقیقت و دروغ
اینها چیز جدیدی نیست، اما گسترش رسانههای دیجیتالی هرگونه تصور مشترک از “واقعیت” را که همه میتوانند بر آن توافق کنند، از بین برده است. در عوض، مردم میتوانند خود را به حباب فیلتر[37]های حزبی یا اتاق پژواک[38]ها وصل کنند که در آنها فقط با اطلاعاتی روبرو میشوند که با دیدگاههای جهان آنها مطابقت دارد.
چگونه است که مردم میتوانند در یک واقعیت یکسان زندگی کنند و در عین حال آن را متفاوت تجربه کنند؟ یک پاسخ واضح این است که به ما دروغ می گویند. مورد دیگر این است که ما حقایقی را جستجو یا تفسیر میکنیم که با باورهای قبلی ما مطابقت دارد به دلیل ویژگیهایی که به عنوان استدلال با انگیزه[39] و سوگیری تاییدی[40] شناخته میشوند. هر دو بدون شک نقش دارند، اما تحقیقات در مورد نحوه برخورد مغز با اطلاعات، نشان داد که چیز عجیبی در حال رخ دادن است. این فقط یک مشکل تفسیر نیست، بلکه خود درک حسی است. ما به معنای واقعیِ کلمه جهان را آنطور که میخواهیم میبینیم.
اگر این را باور ندارید، این آزمایش یوان چانگ لئونگ[41] را که اکنون در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی است، در نظر بگیرید. او مغز افرادی را اسکن کرد که مجموعهای از تصاویر چهرهها را که با منظره ادغام شده بود، مشاهده کردند. شرکتکنندگان باید تصمیم میگرفتند که آیا هر تصویر دارای چهره بیشتر یا منظره بیشتری است و برای پاسخهای صحیح جایزه پرداخت میشد. لئونگ همچنین پیشنهاد میکند که اگر تصویر بعدی بیشتر چهره بود یک پاداش بپردازد، اگر منظره بیشتر باشد جریمهای در نظر میگیرد یا برعکس. افرادی که آنچه را که گفتهاند مشاهده کردهاند، سود بیشتری خواهند داشت. معلوم شد که آنها آگاهانه به دنبال سود نیستند: الگوهای فعالیت در قشر بینایی مغز نشان میدهد که آنها آنچه را که میگویند، میبینند.
این “درک با انگیزه” منحصر به بینایی نیست. مطالعات دیگر نشان میدهد که بو، مزه، استدلال و حافظه نیز تحت تاثیر قرار میگیرند. این عجیب به نظر میرسد، اما باز هم از نظر تکاملی منطقی است.
جی فان باول[42] در دانشگاه نیویورک میگوید: “هدف اصلی سیستم ادراکی این است که مغز را زنده نگه دارد تا ژنهای شما نیز منتقل شود.” شما ممکن است فرض کنید که این امر به نفع ادراک معتبر است، و بیشتر اینطور است – اما نه همیشه. ما یک گونه اجتماعی هستیم و گاهی هویت گروهی، انسجام قبیلهای و باورهای مشترک مهمتر از حقیقت است. اینرا فقط از یک هوادار فوتبال بپرسید.
آیا ما واقعیت را میسازیم؟
پیشنهاد اینکه ما واقعیت را خلق کنیم در اصل ترکیبی از غرور و پوچی است. در کدام نسخه مخدوش از واقعیت، حقیقت فقط به خاطر ما وجود دارد؟ و با این وجود اگر زمانی را صرف تفکر درباره نظریه کوانتوم میکنید – دقیقترین توصیف ما از واقعیت در بنیادیترین آن – فرار از این ایده که جهان تنها زمانی “واقعی” میشود که ما به آن نگاه کنیم، دشوار است. نقطه شروع این امر، این واقعیت عجیب است که به نظر میرسد مشاهده، نقش اساسی در تبدیل جهان کوانتومی مبهم به تصویری قطعی دارد که ما آن را به عنوان واقعیت کلاسیک میشناسیم. به عنوان مثال، گفته میشود که یک الکترون در یک برهمنهی از مکانهای زیاد قرار دارد، زیرا مانند همه اجسام کوانتومی در ابری از احتمالات وجود دارد. این احتمالات در یک نهاد ریاضی به نام تابع موج کدگذاری میشوند، تا زمانی که اندازهگیری شود. در آن نقطه، تابع موج فرو میریزد و همه احتمالات به یک کاهش می یابد. الکترون یک موقعیت یا حالت واحد و مشخص را در نظر میگیرد – چیزی که ما آنرا واقعی میشناسیم.
این بسیار ثابت شده است، اما کلمه “اندازه گیری شده” یک لفظ طفرهآمیز است. کوین مک کوئین[43]، فیلسوف فیزیک کوانتوم در دانشگاه چاپمن[44] در کالیفرنیا میگوید : “فروپاشی در اندازه گیری اتفاق میافتد، اما اندازه گیری مبهم و انسان محور است و به نظر میرسد برای ایفای نقش در توصیف اساسی واقعیت نامناسب است.”
آزمایش دو شکاف را در نظر بگیرید، که در آن یک پرتو نور از طریق دو شکاف کنار هم روی صفحه میتابد، نمایش کلاسیک دوگانگی موج – ذره. این آزمایش را میتوان به گونهای تنظیم کرد که یک تابع موج را مجبور به فروپاشی کند، همانطور که توسط الگوی نور روی صفحه نشان داده میشود. اما اندازهگیری واقعا چه زمانی اتفاق میافتد: هنگامی که نور از شکاف عبور میکند یا هنگامی که به صفحه برخورد میکند؟ حالا تصور کنید صفحه را با یک صفحه عکاسی جایگزین کنید. دوباره، اندازه گیری چه زمانی اتفاق میافتد؟ این “مشکل اندازه گیری” یکی از بزرگترین رازهای فیزیک است.
البته، مگر اینکه شما این تصور را جدی بگیرید که فروپاشی تابع موج نه با اندازهگیری، بلکه با دخالت ناظر آگاه به وجود میآید. جان ویلر[45] در دانشگاه پرینستون یکی از گویاترین طرفداران این دیدگاه بود. او نوشت: “چیزی در مورد مکانیک کوانتومی شگفتانگیزتر از آن نیست که به فرد اجازه دهد به طور جدی در نظر بگیرد که جهان بدون رصد هیچ چیز نیست.”
این ایده سوالات دشواری را ایجاد میکند، که هیچ کدام از آنها حلش آسان نیست. به عنوان یک نکته، بدون شک آگاهی کم ابهامتر از اندازهگیری نیست، حتی اگر نظریه اطلاعات یکپارچه [46](IIT) ، که اندازهگیری ریاضی آن را ارائه میدهد، چیز دیگری را نشان دهد.
مشکل دیگر مربوط به ماهیت واقعیت قبل از وجود ذهن آگاه است. بدون هیچ کاری برای فروپاشی، جهان ممکن است بسیار عجیب به نظر برسد – شاید چیزی شبیه به تفسیر چند جهانی از نظریه کوانتوم، که معتقد است هر اتفاقی که میتواند بیفتد، در بینهایت جهان موازی انجام میشود. بر اساس این ایده، هر زمان که تصمیمی گرفته می شود، جهان به دو قسمت تقسیم میشود، با یک نتیجه در یکی و دیگری در دیگری. واقعیت پیش آگاهانه ممکن است یک چندجهانی باشد با هر نتیجه احتمالی که اتفاق بیفتد.
اجسام بی جان
مک کوئین[47] میگوید، IIT این ایده را که آگاهی منحصر به انسان و سایر موجودات پیچیده است، رد میکند. حتی اجسام بیجان ممکن است دارای شکل ابتدایی آگاهی باشند. در حقیقت، خودآگاهی ممکن است یک ویژگی اساسی ماده باشد. اگر چنین است، پس چیزی به نام جهان “پیش آگاه” وجود ندارد.
در هر صورت، عمدتا به دلیل جایگزینی بهتر، حذف ناظر آگاه از مکانیک کوانتومی غیرممکن بوده است. اگر چیزی باشد، اخیرا ذهنیت شروع به تاکید مجدد بر مرکزیت خود در ساختن واقعیت عینی کرده است.
بیزیسم کوانتومی[48] یا QBism، تفسیری نسبتا جدید از نظریه کوانتومی را در نظر بگیرید. معتقد است که فروپاشی تابع موج ناشی از به روزرسانی دانش ناظران است. هیچ واقعیت عینی وجود ندارد، فقط برآورد ذهنی ما از آن است.
این برای اکثر فیزیکدانان بسیار زیاد است. اما برای مارکوس مولر[49] در دانشگاه وین در اتریش، به اندازه کافی پیش نمی رود. مولریس بر روی مدلی کار میکند که نشان میدهد چگونه یک جهان خارجی عینی، از جمله قوانین طبیعت، میتواند از تجربیات ذهنی ناشی شود. او میگوید: “آنچه رویکرد من ادعا میکند این است که واقعیت فیزیکی اساسا ناظر- نسبی است، اما به شکلی عینی.” این به وضوح نیاز به باز کردن دارد.
این ایده ریشه در یک قانون احتمالی دارد که توسط محققان برای کمک به ماشینها برای پیشبینی در مورد جهان با کشف قواعد در اطلاعات محدودی که در اختیار دارند، استفاده میشود. در رویکرد مولر این “احتمال الگوریتمی”، معکوس اعمال می شود: این جهانی که بنیادی باشد، نیست بلکه اطلاعات و قانون احتمالی است که تصور یک جهان فیزیکی با قوانین سازگار طبیعت را به ناظران میدهد.
تا آنجا که بتوان ایدههای مولر را آزمایش کرد، به نظر میرسد که ریاضیات به نتیجه میرسد و ایدههای او به عنوان یک تلاش غیرمعمولِ کاملا تعریف شده برای تدوین یک نظریهی اساسی واقعیت از دیدگاه اول شخص مورد استقبال قرار گرفته است.
مک کوئین میگوید: “پیشنهاد مولر بسیار جالب است. این هدف به طور موثر احیای یک ایده قدیمی در فلسفه موسوم به ایدهآلیسم است، که بر اساس آن تجربیات ناشی از یک واقعیتِ فیزیکی از قبل موجود نیستند، بلکه در واقع تمام واقعیت موجود را می سازند.”
انیشتین اینقدر سخاوتمند نبود. هنگامی که بنیانگذاران مکانیک کوانتومی برای اولین بار این تصور را مطرح کردند که ما واقعیت را میسازیم، او به طور واضح پرسید که آیا ماه هنگامی که پشت میکنید ناپدید میشود؟ با این حال، او آنقدر متواضع بود که اعتراف میکرد ممکن است اشتباه کند. او در سال ۱۹۵۵ نوشت: “یکی فرض می کند که یک جهان واقعی مستقل از هرگونه عمل ادراک وجود دارد. اما ما این را نمی دانیم.” ما هنوز این را نمی دانیم، اما این ایده که واقعیت ذهنی همه چیز است باید به عنوان یک احتمال بسیار واقعی در نظر گرفته شود.
آیا میتوانیم واقعیتهای جدید ایجاد کنیم؟
در تلاش ما برای درک واقعیت، انگار یک فیل در اتاق وجود دارد. از کجا میدانیم واقعیتی که در آن هستیم واقعی است؟ این پیشنهاد که ما میتوانیم در یک شبیهسازی کامپیوتری زندگی کنیم فقط یک ایده علمی-تخیلی به سبک ماتریکس نیست. این یک فرضیهایست که از وقتی در سال ۲۰۰۲ نیک بوستروم[50] در دانشگاه آکسفورد آنرا مطرح کرد، توسط فیلسوفان و فیزیکدانان مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. اگر نتیجهگیری درخشان اما منطقی آن صحیح باشد، چندین دهه تلاش فکری را منسوخ میکند و از قضا ما را به آغاز باز میگرداند.
استدلال شبیه سازی بوستروم میگوید اگر روزی انسانها بتوانند شبیهسازی از جهان پر از موجودات آگاه را ایجاد کنند، بنابراین به احتمال زیاد ما در چنین جهان تولید شده توسط کامپیوتر زندگی می کنیم. این استدلال فرض میکند که در نهایت، قدرت محاسباتی کافی برای ایجاد شبیهسازیهایی از تاریخ بشر وجود خواهد داشت که به اندازه کافی برای افراد شبیهسازی شده در آن، آگاه است. اگر چنین است، بنابراین، از نظر آماری، ما به احتمال زیاد در یک شبیهسازی زندگی میکنیم، زیرا افراد شبیهسازی شده بسیار بیشتر از افراد غیر شبیهسازی شده است. این امر به ویژه در مورد افراد شبیهسازی شده صادق است که بیٰنهایت خود را در یک واقعیت تو در توی بی انتها شبیهسازی کنند.
بوستروم میگوید: “اگر آن درست باشد، چیزهای بسیار مهمی در مورد جهانِ ما به ما میگوید. ساختار واقعیت با آنچه ما تصور میکردیم بسیار متفاوت است.” او میگوید این شبیهسازیها تنها زمانی امکانپذیر خواهد بود که ماشینها از نظر هوش از انسانها پیشی بگیرند، اما چه این در ۱۰ سال یا ۱۰ هزار سال رخ دهد، این استدلال صرفنظر از مقیاس زمانی صادق است.
یا شاید قبلا اتفاق افتاده است و ما بخشی از یکی هستیم.
آیا میتوانیم هرگز بدانیم؟ برخی از فیزیکدانان پیشنهاد کردهاند که برای فهمیدن امکان انجام آزمایشات وجود دارد. پرستون گرین[51]، فیلسوف دانشگاه فناوری نانیانگ[52] در سنگاپور میگوید: “اساسا، چیزی در شبیهسازی ما اتفاق میافتد که هرگز نمیتواند در دنیای واقعی رخ دهد.”
یک ایده این است که به رفتار پرانرژیترین پرتوهای کیهانی نگاه کنید، که برخی از فیزیکدانان میگویند شبیهسازی ۱۰۰ درصد دقیق آنها بر اساس قوانین واقعی فیزیک غیرممکن است. ناهنجاری در رفتار آنها میتواند شواهدی باشد که واقعیت واقعی نیست. اما ما باید با احتیاط پیش برویم. گرین[53] میگوید چنین کشفی میتواند فاجعه بار باشد. اگر اربابان شبیهساز ما متوجه شوند که ما میدانیم، ممکن است ما را خاموش کنند.
حتی اگر ما در یک شبیهسازی باشیم ، واقعیت زیستهی ما را کمتر واقعی نمیکند.
گرین میگوید، در یک نکته روشنتر، حتی اگر ما در یک شبیهسازی باشیم، واقعیت زندگی شده ما را چندان واقعی نمیکند – این فقط برخی از باورهای متافیزیکی ما را در مورد جهان تغییر میدهد. او میگوید: “این واقعیت را که من الان روی میز نشستهام تغییر نمیدهد. آنچه میز در نهایت از آن ساخته شده است را تغییر میدهد.”
به جای کوارک، بیت خواهد بود. این امر از برخی ایدهها در مورد ماهیت اساسی واقعیت، که میگوید جهان در اساسیترین سطح خود متشکل از اطلاعات است، دور نیست. همچنین میتواند رمز و راز منشاء آن را نیز توضیح دهد : جهان ما توسط هوش مافوق بشری ایجاد شده است. این چیزی را به شما یادآوری میکند؟
البته، استدلال شبیهسازی پاسخ نهایی به این سوال که “واقعیت چیست؟” را ارایه نمیدهد. حتی اگر تعداد شبیهسازیها به مراتب بیشتر از غیر شبیهسازیها باشد، هنوز یک سطح پایه از واقعیت وجود دارد که در آن اولین شبیهسازی ایجاد شد یا خواهد شد. ماهیت آن واقعیت حقیقی هنوز نیاز به توضیح دارد، و بنابراین جستجوی نهایی ادامه دارد.
[1] Richard Feynman
[2] Tim Maudlin
[3] Carlo Rovelli
[4] Aix-Marseille University
[5] Rovelli
[6] Claudia de Rham
[7] Imperial College London
[8] de Rham
[9] constructor theory
[10] Carlo Rovelli
[11] Theory of everything
[12] de Rham
[13] Daniele Oriti
[14] Max Planck Institute
[15] Anna Ijjas
[16] Big Bounce theory
[17] Oriti
[18] Richard Bower
[19] Durham University
[20] fine-tuning
[21] Goldilocks paradox
[22] Bower
[23] Simon Friederich
[24] University of Groningen
[25] Tim Blackwell
[26] Goldsmiths University
[27] Mazviita Chirimuuta
[28] University of Pittsburgh
[29] saccade
[30] Donald Hoffman
[31] Irvine
[32] The Case Against Reality
[33] Hoffman
[34] virtual reality headset
[35] solipsism
[36] Tali Sharot
[37] filter bubble
[38] echo chamber
[39] motivated reasoning
[40] Confirmation bias
[41] Yuan Chang Leong
[42] Jay van Bavel
[43] Kelvin McQueen
[44] Chapman University
[45] John Wheeler
[46] integrated information theory
[47] McQueen
[48] quantum Bayesianism
[49] Markus Müller
[50] Nick Bostrom
[51] Preston Greene
[52] Nanyang Technological University
[53] Greene
با سلام
مطلب خوب و مفیدی بود. لطفا منبع کامل متن را بنویسید. متشکرم
با سلام و احترام
در انتهای مقاله لینک مجله New Scientist قرار داده شده است. اما سعی میکنیم در متن اصلی هم اشارهای به منبع اصلی داشته باشیم. سپاس از اشتراک دیدگاهتان.
با عرض سلام و تقدیم احترام،
واقعیت دو جنبه کلی دارد ؛ یکی عینی و ظاهری و دیگری غیبی و باطنی. جنبه باطنی بسیار وسیع تر است از جنبه ظاهری. اتم ها ؛ ژن ها ؛ سلول ها ؛ بافت ها ؛ ارگانهاهای زنده در زیر پوست به جنبه عینی و ظاهری تعلق دارند و جنبه باطنی عبارت است از امکانات بالقوه که ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر اند و تا زمانیکه به فعلیت در نیامده باشند، مشمول حال تغییر و تحول و تکامل و گذر زمان نمی باشند. به این معنا که جنبه پنهانی و باطنی در بخش بیزمانی و بیمکانی خمیرمایه ساختاری واقعیت موجود اند و نه در ورای آن. لذا پدیده های بیزمانی و بیمکانی برخلاف ظاهر لفظی مترادف و معادل و هم معنا با عدم وجود زمان و مکان نیستند بلکه نیم زوج های بنیادی همزاد و هم بازی و هم ارز آنها با کمیت های مساوی و ماهیت های معکوس و هردو روی هم قرار دارند و به دو بخش کلی مطلق و نسبی تقسیم شده اند. برخلاف بینش و باور دینی که فقط بیزمانی و بیمکانی را از صفات خداوند متعال می پندارد و خدا را خارج از جهان و بیزمانی و بیمکانی را در ورای زمان و مکان تصور می نماید، زمان و مکان هم به یک سهم مساوی و برابر با آنها نه از صفات بلکه از ابعاد خداوند می باشند. البته خدای حقیقی و واقعی و علمی و نه خدای مفهومی و ایده ای دینی و فلسفی و عرفانی.