مردی که در تعریف “واقعیت” تجدیدنظر می‌کند

گفتگو با دیوید چالمرز، فیلسوف ذهن

بوکمارک (0)
ClosePlease login

No account yet? Register

آیا باید تعریف خود از واقعیت را بازنگری کنیم؟

بوکمارک (0)
ClosePlease login

No account yet? Register

دیوید چالمرز فیلسوف

دیوید چالمرز (David Chalmers)، فیلسوفی است که در طول زندگی حرفه‌ای خود آن‌چه را که ما درمورد آگاهی و ذهن می‌دانیم را به چالش کشیده است. همچنان که تام چتفیلد(Tom Chatfield) عنوان می‌کند، او اکنون درحال زیر سوال بردن خودِ “واقعیت” است.

 

اگر یک روز از خواب بیدار شدید و متوجه شدید که دریک دنیای مجازی زندگی می‌کنید -دنیایی که در آن هرچیزی که می‌دانستید، مانند ماتریکس، شکلی از یک شبیه‌سازیِ فراواقع گرایانه بود- چه معنایی برای امیدها، رویاها و تجربیات شما خواهد داشت؟ آیا این نشان می‌دهد که همه‌ی آن‌ها فریب هستند؟ فریبی عاری از اعتبار؟

برای اکثر مردم، پاسخ شهودی به همه این سؤالات “بله” است. با این وجود، فیلم‌هایی مثل ماتریکس کابوس ویران‌شهری را به تصویر می‌کشد که در آن بشریت به بردگی ماشین‌های شرور درآمده است. دیگر چگونه می‌توان در مورد این راز برملا شده فکر کرد که «واقعیت» چیزی آن‌طور که به نظر می رسد نیست؟ اما برای فیلسوف دیوید چالمرز، هیچ یک از این‌ها لزوماً به دنبال نمی‌آیند. او مطرح می‌کند که مهم نیست وضعیت واقعیت شما چه باشد، افکار و تجربیات شما به همان اندازه واقعی باقی می‌مانند. و ارزش و هدف زندگی شما نیز به همین ترتیب دست نخورده باقی می‌ماند. در واقع همان‌طور که چالمرز در کتاب جدید خود با نام: “واقعیت+ :دنیاهای مجازی و پیچیدگی‌های فلسفه” به صراحت بیان می‌کند: «شبیه‌سازی‌ها توهم نیستند. جهان‌های مجازی واقعی هستند. اشیاء مجازی واقعا وجود دارند.» و هرچه ما سریع‌تر این ایده‌ها را بپذیریم، سریع‌تر قادر خواهیم بود برخی از عمیق‌ترین تنش‌های عصر دیجیتال را درک کنیم.

اندیشیدن به واقعیت می‌تواند به برخی از مسیرهای ذهنی منتهی شود

چالمرز به دنبال فیلسوف شدن نبود. وقتی در دهه ۱۹۷۰ در استرالیا بزرگ شد، بیشتر با ریاضیات آشنا شد تا فلسفه. او همچنین تعداد زیادی داستان‌های علمی-تخیلی خواند و زمانی که تحصیلات ریاضی را به پایان رساند و شش ماه را در سفر به اروپا گذراند، خود را درحالی یافت که با وسواس درباره علم ذهن در حال تفکر است. چگونه ممکن است چیزی به اندازه “آگاهی” ، بخشی از دنیای فیزیکی باشد؟ مطالعه علمی “آگاهی” چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

در اواخر سال ۲۰۲۱ چالمرز در گفتگویی که با هم داشتیم راجع به آزمایش‌های علمی-تخیلی و فکری گفت: “آن‌ها فقط یک مسئله فلسفی را نشان نمی‌دهند، بلکه در واقع به شما انگیزه‌ای می‌دهند که روی این مسائل کار کنید و حلشان کنید”. و این انگیزه‌ای بود که او را نسبت به آگاهی مشتاق کرد و او را وادار کرد تا در میانه‌ی تحصیلش در رشته‌ی ریاضیات در دانشگاه آکسفورد، برخی از ایده‌هایی را که در ذهنش می‌چرخید بنویسد و آن‌ها را برای داگلاس هافستادتر(Douglas Hofstadter) – یکی از مشهورترین محققان جهان در علوم شناختی – در دانشگاه ایندیانا بفرستد. هافستادتر پاسخ داد. “چرا به ایندیانا نمی‌آیی و با من کار نمی‌کنی؟” چالمرز پیشنهاد او را به یاد می‌آورد: “گروهی از مردم این‌جا هستند که به همه چیز فکر می‌کنند: فلسفه، هوش مصنوعی، علوم شناختی، طنز، خلاقیت. من فکر کردم، که فوق‌العاده به نظر می‌رسد بنابراین آکسفورد را ترک کردم و به ایندیانا رفتم.”

چالمرز به یاد می‌آورد که زمانی در سال ۱۹۸۹  تحقیق در مورد آگاهی “واقعاً مد نبود… مردم می‌گفتند، چرا وقت خود را با فکر کردن به این موضوع قدیمی کپک‌زده تلف می‌کنید، در حالی‌که می‌توانید روی هوش مصنوعی کار کنید؟” با این‌حال، او مجذوب آن شده شده بود. و این به معنای پرتاب کردن خود به حوزه‌ای بود که در آن ایده‌های زیادی داشت اما تخصص رسمی کمی داشت. او به من گفت: “من گمان می‌کنم اگر برنامه استانداردتری را پشت سر می‌گذاشتم، احتمالاً به من می‌گفتند که این کمی جاه‌طلبانه است، بیایید روی آن تمرکز کنیم. هیچ‌کس این را به من نگفت. آن‌ها به من اجازه دادند در مورد این مسائل بزرگ فکر کنم.” همان‌طور که معلوم شد، جهان بیش از حد آماده بود تا به آن‌چه او می‌گفت گوش فرا دهد.

مسئله سخت آگاهی

در سال ۱۹۹۴، چالمرز بلافاصله پس از اتمام دکترای خود، پیشنهاد گفتگو را به کنفرانس جدیدی در توسان، آریزونا، به نام «به سوی علم آگاهی» ارائه کرد. برگزارکنندگان کنفرانس این پیشنهاد را پسندیدند و او را در جلسه اول قرار دادند. درنتیجه، چالمرز خود را روی صحنه در حال پرسیدن این سوال از مخاطبانش یافت: “در هنگام توضیح آگاهی چه چیزی را باید توضیح دهیم؟” شاید فکر می‌کردید که ایجاد علم آگاهی یک هدف به اندازه کافی روشن بود. اما، چالمرز پیشنهاد کرد، هر تلاشی برای توضیح آگاهی در واقع مستلزم توضیح دو مسئله است نه یک مسئله؛ از یک سو، مسائل “نسبتاً آسان” توضیح رفتار وجود دارد: آن اعمال قابل مشاهده‌ی عینی که توسط یک موجود آگاه انجام می‌شود، مانند واکنش به محرک‌ها، کنترل اعمال و گزارش حالات ذهنی. از سوی دیگر، مسئله‌ی “بسیار سخت” توضیح تجربه ذهنی وجود دارد: داشتن “افکار و احساسات خاص” در واقع چگونه است.

هیچ‌کس نمی‌تواند آگاهی شما را تجربه کند.

این مشکل دوم بیش از همه سخت است، زیرا مستلزم پدیده‌هایی است که نه مستعد اندازه‌گیری مستقیم هستند و نه توسط اکثر مدل‌های علمی احاطه می‌شوند. درک شما از “خود بودن” چیزی است که می‌دانید وجود دارد، اما تجربه، ثبت یا احساس آن برای دیگران نیز غیرممکن است. این نقطه نظر، بسته به دیدگاه شما، هم واقعی به بدیهی ترین معنای ممکن، و هم خارج از هر چیز دیگری است که ما برای ایجاد واقعیت در نظر می‌گیریم. بر اساس صحبت‌هایی که چالمرز در مقاله‌ای در سال ۱۹۹۵ بیان کرد: “اصلاً چرا پردازش فیزیکی باید باعث ایجاد یک زندگی درونی غنی شود؟ به نظر می‌رسد که این کار غیرمنطقی باشد، و با این‌حال انجام می‌شود.” پیوند بین ذهن و ماده شاید باستانی‌ترین معمای فلسفه باشد – معمایی که با وجود تمام پیشرفت‌های علمی چند قرن اخیر- اگر به روح و روان اعتقاد نداشته باشید، اسرارآمیزتر می‌شود.

چالمرز به جای پاسخ‌های قطعی، پرسش‌هایی را به همراه داشت، اما چیزی در مورد فرمول‌بندی او راجع به «مسئله سخت» با مخاطبانش طنین انداز شد. این عبارت توسط همکاران محقق و سپس توسط مجله‌ی Scientific American و مطبوعات ایالات متحده انتخاب شد.

این کنفرانس به خودی خود پوشش رسانه‌ای بین‌المللی را دریافت کرد – و علاقه به کتابی که او روی آن کار می‌کرد افزایش یافت. او به من گفت: “همان‌طور که بارها گفته‌ام، هیچ چیز اصیلی در مورد این ایده وجود ندارد که آگاهی مسئله‌ی سخت را ایجاد می‌کند. اما این عبارت، راهی بسیار مؤثر برای مطرح کردن مسئله به عنوان یک چالش است. و اجتناب از آن را برای مردم سخت‌تر می‌کند.” او با وضوحی که توجه را به خود جلب می‌کرد، موضوع بزرگی را زنده کرده بود – و چندین خط تحقیق وسوسه انگیز خاص را پیشنهاد می‌کرد.

 

ادراک شما از شما بودن چیزی است که می‌دانید وجود دارد، اما غیرممکن است که دیگران آن را تجربه، ثبت یا احساس کنند.

مهم‌تر از هر چیزی، اطلاعات بود. اوایل دهه ۱۹۹۰ زمان طلایی برای علم آگاهی بود، با کتاب‌های پرفروش فیزیک‌دانان و فیلسوفان، و همچنین تحقیقات زیست‌شناسان برجسته و دانشمندان علوم اعصاب، که اساس علم ِ آگاهی را در شرایط تجربی جدید بررسی می‌کردند. تفکر چالمرز بر اساس این اطلاعات، رویکردی «غیر تقلیل‌دهنده» را برای مسئله سخت از طریق این پیشنهاد که هر شکلی از پردازش اطلاعات مستلزم یک جزء غیرقابل تقلیل است که اساس تجربه آگاهانه را تشکیل می‌دهد، پیشنهاد می‌کند. بر اساس این دیدگاه، پردازش اطلاعات نسبتاً ساده‌ای که در مغز موش انجام می‌شود، تجربیات نسبتاً ساده‌ای را به همراه دارد، پردازش اطلاعات بسیار پیچیده‌ای که در مغز انسان اتفاق می‌افتد، تجربیات بسیار پیچیده‌ای را به همراه دارد، و مهم‌تر از همه، حتی پردازش اطلاعات کمینه‌ای که در دستگاهی مانند ترموستات انجام می‌شود، نیز ممکن است حداقل تجربه را به همراه داشته باشد. به عبارت دیگر، آگاهی یک ویژگی ذاتی خود کیهان است: چیزی که صرفاً بر حسب ماده قابل توضیح نیست.

این نظریه‌ای بود که دقت علمی را با نظریه پردازی‌های به شدت تخیلی آمیخت – و به صراحت باعث تحقیقات و بحث‌های بیشتر شد، به ویژه از طریق انجمن مطالعات علمی آگاهی، که چالمرز در سال ۱۹۹۶ آن را پایه گذاری کرد. در زمان انتشار اولین کتابش، «ذهن آگاه»، که در اواخر همان سال منتشر شد، او شخصیتی برجسته در رشته‌ی خود بود.

چالمرز همچنین همان موقع در حال کار روی نظریه‌ی بلندپروازانه‌ی دیگری نیز بود؛ نظریه‌ای که هم دومین اصطلاح فلسفه‌ی معاصر را ارائه می‌دهد و هم سناریوهای توسعه و پیشرفت انسان را در مرکز صحنه قرار می‌دهد: “ذهن گسترده”.

 

آگاهی یک ویژگی ذاتی خود کیهان است: چیزی که صرفاً بر حسب ماده قابل توضیح نیست.

ذهن گسترده

بین کنفرانس توسان (Tucson)و انتشار کتاب ذهنِ آگاه، چالمرز و اندی کلارک (Andy Clark) فیلسوف بریتانیایی، شروع به بررسی یک سوال که بطور فریبنده‌ای ساده بنظر می‌آید، کردند: “ذهن در کجا متوقف می‌شود و بقیه جهان از کجا شروع می‌شود؟” بنظر می‌رسد پاسخ دادن به این سوال، ممکن است مستلزم داشتن عقل و خرد بیشتری باشد. مغز از طریق سیستم عصبی به بدن متصل است – بنابراین این بدن است که محدودیت‌های ذهن و خود را مشخص می‌کند. فراتر از پوست و جمجمه، دنیای بیرونی نهفته است که دانش آن را فقط می‌توان به طور غیر مستقیم به دست آورد. با این حال، کلارک و چالمرز چیز بسیار متفاوتی را پیشنهاد کردند: یک «برونگرایی فعال» مبتنی بر این فرضیه که انسان‌ها می‌توانند جنبه‌های فکر و حافظه را به مصنوعات خارجی برون‌سپاری کنند – و بنابراین این مصنوعات می‌توانند به معنای واقعی کلمه به بخشی از ذهن انسان تبدیل شوند.

گسترش «خود» (self) به تلفن‌های هوشمند چیزی بود که چالمرز پیش از دیگران به آن پی برد.

اواسط دهه ۱۹۹۰ بود – زمانی که شبکه جهانی وب در مراحل اولیه خود بود و تلفن‌های همراه قاطعانه “گنگ” بودند – یکی از نمونه‌های اصلی که کلارک و چالمرز برای نشان دادن نظریه‌شان از آن استفاده کردند، واژه “فایلو فکس” (Filofax) بود. یک کیف تنظیم کننده‌ی شخصی که نام آن از ترکیب دو کلمه‌ی “پرونده‌ی حقایق” درست شده است. آن‌ها پیشنهاد کردند که ثبت یا پردازش اطلاعات از طریق یک شیء که همیشه همراه شماست، تبدیل شدن به یک “سیستم جفت شده” با آن شیء است: سیستمی که قابلیت‌های آن را فقط می‌توان با تلقی با شما و آن شیء به عنوان یک موجودیت به طور دقیق توصیف کرد. همان‌طور که آن‌ها در مقاله مشترک خود با عنوان ” ذهن گسترده” آورده‌اند، «اگر هنگام مواجهه با کاری، بخشی از جهان به‌ عنوان فرآیندی عمل کند که اگر درون سر انجام می‌شد، در تشخیص آن به عنوان بخشی از فرآیندِ شناختی تردیدی نداشتیم، آن‌گاه آن بخش از جهان (آن‌طور که ما ادعا می‌کنیم) بخشی از فرآیند شناختی است… اگر منابع ماشین حساب من یا فایلوفاکس من همیشه در زمان نیاز من وجود دارد، آن‌گاه آن‌ها به همان اندازه که نیاز دارم با من همراه می‌شوند. در واقع، آن‌ها بخشی از پکیج اساسیِ منابع شناختی هستند که من در دنیای روزمره به کار می‌برم».

ذهن در کجا متوقف می‌شود و بقیه جهان از کجا شروع می‌شود؟

مطالب مرتبط

اگرچه آن‌ها کار روی آن را در سال ۱۹۹۵ آغاز کردند، اما این مقاله در واقع تا سال ۱۹۹۸ منتشر نشد – زیرا، طبق توضیح چالمرز: “ما سعی کردیم آن را در سه مجله منتشر کنیم و همه‌ی آ‌ن‌ها مقاله ما را رد کردند: آن‌ها فکر می‌کردند که این یک گمانه‌زنیِ افراطی است.” این حدس و گمان به حدی پیش‌بینی شده بود که حتی نویسندگان آن را نیز تحت تأثیر قرار داده است. چالمرز به من گفت: «این جالب است که چگونه برخی از این مسائل از “کاملاً غیرقابل قبول” ، به “جالب است اما صرفا حدس و گمان است”، و در آخر به “کاملاً واضح” تبدیل می‌شوند. چیزی که زمانی یک جهش تخیلی افراطی بود، در طی دو دهه، به واقعیتی روزمره تبدیل شده است. نقشی را که مصنوعاتی مانند گوشی‌های هوشمند در شناخت بازی می‌کنند، در نظر بگیرید – و روش‌هایی که اگر تلفن‌های ما را از ما بگیرند، هم اینکه چگونه فکر می‌کنیم و هم این‌که چه فکری می‌کنیم، با روش‌های دشوار و مبهم جایگزین می‌شوند. او خاطرنشان کرد: “من اغلب به شوخی می‌گویم که بخش عظیمی از ذهن من توسط گوگل، اپل و فیس‌بوک تشکیل شده است.” “شاید گوگل 30٪ و اپل 20٪ داشته باشد و این فقط یک توسعه ذهنی معمولی است. وقتی این مسئله برای همه چیز در محیط ما اعمال شود، فکر می‌کنم پتانسیل آن بسیار بیشتر است”.

واقعیت مصنوعی، همان واقعیت فیزیکی نیست اما همچنان واقعی است.

این‌جاست که به نقطه عطف بین داستان‌های گمانه‌زنی و امکان تکنولوژیکی می‌رسیم که در طول زندگی حرفه‌ای چالمرز تکرار شده است – موضوعی که «واقعیت+» و جدیدترین اثر او، در آن به سمت محدودیت‌های متافیزیکی خود گام برمی‌دارند. زیرا، اگرچه ممکن است بدیهی به نظر برسد که ذهن ما مستقیماً به دنیای «واقعی» دسترسی دارد و درنتیجه هر محیط مجازی یا شبیه‌سازی شده، «غیر واقعی» است، ولی روش‌های تعامل ما با فناوری‌های قرن بیست و یکم هر لحظه این موضوع را تکذیب می‌کند. کلمات و دنیاهای روی صفحه الهام‌بخش احساسات شدید، وفاداری‌ها و نفرت هستند. ارزها و کالاهای مجازی با میلیون‌ها دلار دست به دست می‌شوند. تشدید تجربه روزمره، از تصویرسازی و نرم افزار جستجو گرفته تا رسانه‌های اجتماعی و الگوریتم‌های تبلیغاتی، خطوط آگاهی را شکل می‌دهد. در هر مورد، نکته این نیست که چنین چیزهایی غیرواقعی هستند، بلکه آن‌ها واقعی متفاوت هستند. چالمرز تاکید می‌کند که این‌ها مصنوعات مجازی واقعی ، تجربیات واقعی و برخوردهای آنلاین واقعی هستند: موجودیت‌هایی که ماهیت و پیامدهایشان را تنها در صورتی می‌توان درک کرد که از تلقی آنها به عنوان انتزاع دست برداریم. 

معضل واقعیت

در شروع اولین فیلم از سری ماتریکس، شخصیت نئو (کیانو ریوز) با یک دوراهی روبرو می‌شود. به تازگی به او گفته شده است که دنیای او در واقع یک شبیه‌سازی در یک واقعیت بزرگتر است. حالا او یک انتخاب دارد. او می‌تواند یک قرص آبی بخورد و به زندگی فراموشکارانه در ماتریکس ادامه دهد، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است. یا می‌تواند یک قرص قرمز بخورد و در واقعیت “پایه” فراتر از آن بیدار شود. او باید چه کار کند؟ شما چکار انجام خواهید داد؟ نئو قرص قرمز را انتخاب می‌کند – و به نجات هر دو دنیای خارجی و شبیه‌سازی شده ادامه می‌دهد. اما، همان‌طور که چالمرز در مقاله‌ای به سفارش شرکت سازنده در سال ۲۰۰۳ اشاره کرد، پی بردن به این‌که شما تمام زندگی خود را در یک شبیه‌سازی گذرانده‌اید، در واقع ” واقعیت” آن زندگی را باطل نمی‌کند.

چالمرز می‌گوید: کشف این‌که شما تمام زندگی خود را در یک شبیه‌سازی گذرانیده‌اید، “واقعیت” آن زندگی را باطل نمی‌کند.

به هر حال، اگر در ماتریکس به دنیا آمده و بزرگ شده باشید، طبق تعریف، هرگز با اشیاء غیر شبیه‌سازی‌شده مواجه نمی‌شوید، یا تجربه‌ای که ناشی از فعل و انفعالات غیر شبیه‌سازی شده باشد، نداشته‌اید. آن‌چه شما به آن “درخت” می‌گویید در واقع شبیه‌سازی‌های دیجیتالی هستند. اما از آن‌جایی که شما هرگز درخت غیر شبیه‌سازی‌شده‌ای را ندیده‌اید، تمام این بدان معناست که هر آن‌چه در مورد “درخت” می‌دانید، می‌تواند از نظر فنی به عنوان “درختان شبیه‌سازی شده” بازنویسی شود. مگر این‌که به طور ناگهانی به شما قدرت‌های جدید شبیه‌سازی داده شود، این راز برملا شده تفاوتی با کشف این موضوع ندارد که آن‌چه شما آن را “درخت” می‌نامید، از نظر فنی، “افزایش ذرات زیراتمی” یا “شکل موج‌های کوانتومی فروریخته شده” یا “انرژی به دام افتاده‌ی موقت” است. یه عبارت دیگر، چالمرز پیشنهاد می‌کند اگر روزی از خواب بیدار شوم و بفهمم که در یک شبیه‌سازی زندگی می‌کنم، “نباید استنباط کنم که دنیای بیرونی وجود ندارد، یا بدنی ندارم، یا میز و صندلی وجود ندارد… بلکه، من باید استنباط کنم که دنیای فیزیکی از محاسبات زیر سطح میکروفیزیکی تشکیل شده است. هنوز میزها، صندلی‌ها و بدن‌ها وجود دارند: این‌ها اساساً از بیت‌ها و از هر چیزی که این بیت‌ها را تشکیل می‌دهند ساخته شده‌اند. این جهان توسط موجودات دیگر ایجاد شده است، اما هنوز کاملا واقعی است”.

از این موضوع چه نتیجه‌ای میتوان گرفت؟ علاوه بر موارد دیگر، چالمرز در “واقعیت+” راجع به این پرسش که «آیا اگر ما در یک شبیه‌سازی زندگی می‌کنیم، یک بُعد الهیاتی غیرمنتظره دارد یا نه؟» نیز استدلال می‌کند. شبیه‌سازی که توسط موجودات فوق قدرتمند انجام می‌شود، از بسیاری جهات، معادل جهان ایجاد شده توسط یک موجود الهی است. او سؤالات مشابهی را مطرح می‌کند – به ویژه اگر شما یکی از موجودات فوق‌العاده قدرتمند مورد بحث باشید – چه نوع خطرات و مسئولیت‌هایی با قدرت‌های خداگونه مرتبط با جهان‌های شبیه‌سازی شده همراه است؟ با توجه به اینکه فیس‌بوک اخیراً نام خود را به متا تغییر داده است و با توجه به فضاهای سه بعدی جذابی که قصد دارد به زودی از آن رونمایی کند، این سوال که معنای فعالیت شرکت‌ها در حوزه‌هایی که در آن به دانای مطلق و قادر مطلق نزدیک هستند، چیست، جنبه عملی شگفت‌آوری دارد.

چالمرز به من گفت: «اگر فکر می‌کنید که حریم خصوصی و دستکاری در رسانه‌های اجتماعی کنونی یک مشکل می‌باشد، بدیهی است که وقتی صحبت از دنیای مجازی تحت کنترل و ایجاد شده توسط همان شرکت‌ها به میان می‌آید، این پتانسیل بسیار بیشتر خواهد بود. ” و این پتانسیل زمانی بیشتر می‌شود که بدانیم ارزش‌ها، تجربیات، اشیاء و تعاملات موجود در چنین جهان‌هایی واقعی هستند. در واقع، سوالاتی که بیش از همه مهم هستند به هیچ وجه در مورد واقعیت و غیرواقعیت نیستند، بلکه در مورد انواع تجربه، عاملیت و فرصت‌هایی است که توسط هر محیطی که ما مسئول آن هستیم فراهم می‌شوند: “اگر این‌ها واقعیت‌های اصیلی هستند؛ – یعنی مواردی که می‌توانید در آنها تجربیات معنادار داشته باشید… – چه نوع تجربیات معناداری قرار است داشته باشیم؟” 

حس مجازی بودن

بسیاری از فیلسوفان و اخلاق‌دانان در سال‌های اخیر، اهمیت اصولی مانند حریم خصوصی، شفافیت، عاملیت و قابلیت توضیح در محیط‌های اطلاعاتی را مطرح کرده‌اند. با این حال، چالمرز غیرمعمول است؛ آن‌ هم به دلیل شدت تمرکزش بر دوردست‌ترین افق‌های فناوری – و جستجوی او برای “خوش‌بینی غیر ساده لوحانه” در رابطه با روابط انسان‌ها “با و به واسطه‌ی” مخلوقاتشان.

برای این‌که ببینید چنین خوش‌بینی در عمل چگونه به نظر می‌رسد، یک کاربر بی‌تجربه از یک محیط مجازی را در نظر بگیرید که به عنوان مثال، نمی‌داند که آواتاری که با آن چت می‌کند توسط یک هوش مصنوعی شرکتی کنترل می‌شود نه یک انسان. این سناریویی است که در آن عدم تقارن اطلاعاتی – این واقعیت که کاربر عمیقاً در مورد ماهیت تعامل فریب خورده است – ممکن است به انواع دستکاری یا بهره برداری مرتبط باشد. این را با یک کاربر باتجربه محیط مجازی مقایسه کنید که با چند آواتار کنترل شده توسط دوستان (انسان) و همچنین یک آواتار کنترل شده با هوش مصنوعی که در کنار یک آتش مجازی به آنها داستان می‌گوید، معاشرت می‌کند. این یک چشم‌انداز بسیار متفاوت است. آن‌چه که اینجا رخ می‌دهد، یک رویاروییِ بالقوهِ رضایت‌بخش، در یک قلمرو مصنوعی است؛ که لذت آن ناشی از ترکیب شناخته شده‌ای از “تخیل و شبه‌واقعیت” می‌باشد.

در “واقعیت+”، چالمرز از عبارت «حس مجازی بودن» برای توصیف راه‌هایی استفاده می‌کند که مردم از طریق آن می‌دانند یک شی یا محیط شبیه‌سازی شده است؛ و اهمیت این آگاهی زمانی که صحبت از تعاملات غنی و معنادار با محیط‌های مجازی می‌شود. او به من گفت: “فکر می‌کنم دانش بسیار مهم است.” وقتی با چیزی مجازی تعامل می‌کنید، می‌دانید که مجازی است؛ وقتی با چیزی دیجیتال تعامل می‌کنید، می‌دانید که دیجیتالی است. اگر این بخشی از مقررات اخلاقی جهان‌های مجازی شود، تعجب نمی‌کنم. نه اینکه بگوییم این دنیاهای مجازی واقعی نیستند، شما فقط می خواهید بدانید در کدام واقعیت قرار دارید.”

دانشی که شما به یک تجربه شبیه‌سازی شده می‌آورید، به عبارت دیگر، جزء حیاتی آن تجربه است – چیزی که به طور یکسان، در هر موقعیت «واقعی» هم اعمال می‌شود. در هر مورد، کم‌اطلاع بودن یا نادرست بودن ِ اطلاعات، به معنای آسیب‌پذیری در برابر انواع مختلف دستکاری است. در حالی که داشتن گزینه‌های معنادار، عاملیت و تخصص به معنای توانمند شدن است.

این ما را شاید به مهم‌ترین و هوشیارترین درس می‌رساند: این که وقتی نوبت به آگاهی می‌رسد، انسان‌ها فوق‌العاده و هم‌زمان نیز عمیقاً آسیب‌پذیر هستند. مصنوعات بی‌شمار، سیستم‌ها و محرک‌های محیطی دائماً در حال تغییر و گسترش ذهن ما هستند. ما از طریق حواس خود، مستقیما حتی به واقعیت «پایه» نیز دسترسی نداریم. و این بدان معناست که هر لحظه‌ای که ما تجربه می‌کنیم، بازتر و ناشناخته‌تر از آن چیزی است که شهود به آسانی به ما اجازه می‌دهد باور کنیم.

نابینایی نسبت به تغییر

از چالمرز پرسیدم، چه چیزهایی در درک رو به رشد ما از آگاهی او را شگفت‌زده یا هیجان‌زده کرده است؟ او به من گفت، یکی از مثال‌هایی که به ذهن می‌رسد، تحقیق در مورد چیزی است که به عنوان «نابینایی نسبت به تغییر» شناخته می‌شود. “نابینایی نسبت به تغییر” روش‌هایی را توصیف می‌کند که در آن افراد می‌توانند به‌طور مؤثر حتی نسبت به تغییرات اساسی در آن‌چه در مقابلشان است، «کور» شوند، مگر اینکه به‌طور خاص به دنبال چنین تغییراتی باشند.

برای مثال، در یکی از آزمایش‌های سال ۱۹۹۸، آزمایش کنندگان مکالمه‌ای را با یک عابر پیاده آغاز کردند و سپس، در میانه‌ی مکالمه، به‌طور مخفیانه اولین آزمایش‌کننده را با فرد دیگری جایگزین کردند که مکالمه را ادامه دهد. فقط نیمی از عابران پیاده متوجه این تغییر شده‌اند؛ یافته‌ای قابل توجه که توسط تحقیقات درحال پیشرفتی تقویت شده است که نشان می‌دهد همانگونه که چالمرز می‌گوید: مردم ممکن است “خیلی کمتر از آنچه ما فکر می‌کردیم” آگاه باشند. به نظر می‌رسد که آگاهی روزمره ما از جهان، دقیق، روان و دائما به روزشده باشد. اما این کمی بیش از یک توهم مفید است. “ما فکر می‌کردیم از همه چیز، همه جزئیات یک عکس آگاه هستیم؛ اما معلوم شد که شاید فقط از هفت لکه که به آنها توجه می‌کنیم آگاه هستیم. هر زمان که به آن توجه می‌کنیم، آن‌جاست. اما (حداقل تا جایی که به آگاهی مربوط می‌شود) همیشه آن‌جا نیست.”

اگر ما در یک شبیه‌سازی هستیم، پس جهان بسیار بزرگتر و وسیعتر از آن چیزی‌ است که فکر می‌کردیم.

به عبارت دیگر، ذهن‌ها و ادراکات ما اساساً در خوانش‌های خود از واقعیت غیر تحت اللفظی هستند – در حالی که ادراک، خود نوعی توهم تکامل یافته است، توهمی به اندازه کافی مفید و دقیق برای محافظت از بقای ما، اما به اندازه‌ای که به نظر می‌رسد وسیع نیست. از این نظر، جهان‌های مجازی و میانجی‌گری فن‌آوری، تا آن‌جا که به بشریت مربوط می‌شود، نوعی ماهیت دوم هستند: محیط‌ها و رویارویی‌ها نه بیشتر و نه کمتر از هر چیز دیگری که ما تجربه می‌کنیم، ذاتاً معنادار هستند. در نهایت، خودِ اطلاعات، واقعیتی است که اهمیت دارد.

برداشت خود چالمرز در مورد وضعیت واقعیت خودش چیست؟ آیا او دوست دارد در یک شبیه‌سازی زندگی کند – یا بداند که آیا قبلاً در یک شبیه‌سازی زندگی می‌کرد؟ او می‌گوید: “من کاملاً تصمیمم را نگرفته‌ام. از یک طرف، چیز بسیار جالبی در مورد ایده‌ی بودن در واقعیت ِ پایه وجود دارد. همه این شبیه‌سازی‌ها وجود دارد، اما قرار گرفتن در واقعیت ِ پایه مکان بسیار جالب و ویژه‌ای است. از طرف دیگر، اگر ما در یک شبیه‌سازی هستیم، پس جهان بسیار بزرگتر و وسیعتر از آن چیزی است که ما فکر می‌کردیم.”

این یک خط فکری است که به نوعی زندگی‌نامه‌ای به نظر می‌رسد – نسخه‌ای از کنجکاوی بی‌قراری که او را به نیمه‌ی راه جهان برد، و “واقعیت+” که مجموعه‌ای از تصاویر فلسفی، تحریکات و مثال‌ها، ترسیم می‌کند. همان‌طور که او در پایان گفتگوی ما گفت: “من در استرالیا بزرگ شدم و در یک مقطع زمانی متوجه شدم که، وای خدای من! اون بیرون یک دنیای کامل وجود دارد که می‌توانم فراتر از این را کشف کنم. من فکر می‌کنم که دانستن این‌که دنیایی خارج از دنیای خودمان وجود دارد، شاید حتی دنیایی که در اصل بتوانیم آن را کشف کنیم، افق‌ها و امکاناتی را پدید می‌آورد که هیجان‌انگیز و جالب هستند.” و حکم نهایی او در مورد آن کلمه دشوار “واقعیت” – و این‌که چرا باید به دنبال آن “به علاوه” باشد تا همه چیزهایی را که او می‌خواهد بگوید در بر گیرد؟ – او می‌گوید: “حدس می‌زنم می‌خواهم بگویم که… واقعیت بسیار بزرگ است. فضا بزرگ است اما واقعیت بزرگتر است.”

* از آقای “علی زمانی” برای همکاری در پیاده‌سازی و ترجمه این مقاله تشکر می‌کنیم.

 

5/5 - (5 امتیاز)
به اشتراک بگذارید
منبع BBC
ممکن است شما دوست داشته باشید
1 نظر
  1. مریم می گوید

    خیلی عالی بود ممنون از ترجمه?

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

go2top