گسترش آگاهی

۱۰ سؤال بزرگ درباره بزرگترین راز هستی

بوکمارک (0)
ClosePlease login

No account yet? Register

این‌که چگونه یک مغز فیزیکی، احساس ِ بودن را ایجاد می‌کند یکی از بزرگترین رازهای زندگی است. اما ما شروع به شکستن و حلاجی کردن این مساله کرده‌ایم. با ما همراه باشید، در سفری به اعماق آگاهی انسان که با پاسخ به ۱۰ سوالی که نشان می‌دهد تجربه روزمره ما از واقعیت بیش از آن‌چه تصور می‌کنیم، چشم‌گیر و خارق العاده است.

بوکمارک (0)
ClosePlease login

No account yet? Register

۱ آگاهی چیست؟

 

در اصل، آگاهی هر نوع تجربه ذهنی است. درد داشتن؛ بوی سرخ کردن پیاز؛ احساس تحقیر؛ شناختن یک دوست در میان جمعیت؛ تامل بر اینکه شما عاقل‌تر از سال گذشته هستید – همه این‌ها نمونه‌هایی از تجربیات آگاهانه هستند. با پس زمینه‌ای مملو از اختلاف نظرها، این چیزی است که اکثر محققین، اما نه همه آن‌ها، روی آن اتفاق نظر دارند. هر چه عمیق‌تر شوید، اختلافات و شکاف‌ها عیان‌تر می‌شوند

رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم، جهان را به «چیزهای ماده[1]»، مانند سنگ‌ها و بدن‌های فیزیکی، و «چیزهای ذهنی[2]» تقسیم کرد. در قرن بیستم، فیلسوفی به نام دیوید چالمرز در دانشگاه نیویورک، بر اساس تقسیم‌‌بندی و جداسازی دکارت، معروف به دوگانگی یا «دوآلیسم» و کار متفکران بعدی سعی بر تمایز قائل شدن بین «مساله آسان آگاهی[3]» و «مساله سخت[4]» کرد.

مسائل آسان شامل توضیح فرآیندهای مغزی مرتبط با هوشیاری، مانند ادغام اطلاعات حسی، یادگیری، تفکر و بیداری یا خوابیدن است. اگرچه ما در حال پیشرفت مداوم هستیم، اما این مشکلات هنوز برطرف نشده‌اند: آن‌ها فقط به این اعتبار آسان محسوب می‌شوند که استراتژی‌های شناخته شده تحقیقاتِ شناختی و عصب‌شناسی در نهایت باید توضیحات کاملی را ارائه دهند.

مساله مشکل که چالمرز در یک نشست علمی در سال ۱۹۹۴ مطرح کرد، توضیح این است که چرا و چگونه ما اصلاً تجربیات ذهنی داریم. چالمرز گفت: “آگاهی گیج کننده‌ترین مشکل در علمِ ذهن است.” هنگامی‌که ما فکر می‌کنیم و درک می‌کنیم، به قول او یک “چرخ پردازش اطلاعات” در مغز وجود دارد، اما همچنین حالات ذهنی بسیار متمایزی از ذهن وجود دارد. معما این است که چگونه یک اندام ۱.۳ کیلوگرمی با قوامی مثل توفو[5] می‌تواند احساس وجود داشتن را ایجاد کند.[6]

برخی معتقدند که مساله مشکل هرگز قابل حل نیست – فراتر از توانایی‌های شناخت انسان است. دیگران فکر می‌کنند که با درک بهتر مغز، به سادگی از بین می‌رود. آنیل ست[7] در دانشگاه ساسکسِ بریتانیا، راه سومی را پیشنهاد می‌کند. او فکر می‌کند که پرداختن به مسائل ساده‌تر به محققان این امکان را می‌دهد که به طور غیرمستقیم به مساله مشکل بپردازند. برای این منظور، او چارچوبی را ایجاد کرده است که جنبه‌های مختلف آگاهی را که باید مورد بررسی قرار گیرد، برجسته می‌کند. نظریه‌پردازان دیگر آن را به گونه‌ای متفاوت دسته‌بندی می‌کنند، اما برای سِت سه جزء اصلی عبارتند از: محتوای آگاهانه، خودآگاه و سطح خودآگاه.

محتوای آگاهانه هر چیزی است که شما از آن آگاه هستید، از جمله آگاهی از ادراکات حسی. خودآگاه یک جزء منحصر به فرد از محتوای آگاهانه است که به خودآگاهی – احساس ذهنی بودن – اشاره دارد و شامل آگاهی از آگاهی خود و انعکاس افکار خودآگاه است که به عنوان فراآگاهی شناخته می‌شود. و سطح هوشیاری به تفاوت‌هایی در به اصطلاح «حالت‌های جهانی[8]»، مانند خواب، بیهوشی یا بیدار بودن اشاره دارد (نگاه کنید به «انسان‌ها چند حالت هوشیاری دارند؟»).

ست می‌گوید: «این جنبه‌های آگاهی مستقل نیستند.» او می‌گوید: «اگر انواع مختلف محتوای آگاهانه را توضیح دهید – هر چیزی که ممکن است از آن آگاه باشید – احتمالاً همه چیز را توضیح داده‌ای. اما او فکر می‌کند که شکستن و تقسیم آگاهی به این شکل بهترین، رویکرد برای مقابله با آن‌چه هست می‌باشد.

۲ انسان‌ها چند حالت هوشیاری دارند؟

 

به طور سنتی تصور می‌شد که هوشیاری مانند یک کلید روشنایی است: هنگامی‌که بیدار هستید روشن می‌شود و هنگام خواب، بیهوشی یا در کما خاموش می‌شود. با این‌حال، زمانی‌که در خواب رویا می‌بینیم، اغلب تجربیات ذهنی‌ای داریم که شبیه به تجربه‌های بیداری ماست. با در نظر گرفتن این موضوع به این نتیجه می‌رسیم که به جای دو حالت هوشیاری، سه حالت وجود دارد.

اگرچه این ایده برای مدت طولانی دوام نیاورد. یکی از محرک‌های تغییر در تفکر، تحقیقی بود که بر روی افرادی که در کما به سر می‌برند، که در آن مغز کاملاً بی‌پاسخ تلقی می‌شود، و دیگرانی که در حالت نباتی پایدار هستند، که با چرخه خواب و بیداری مشخص می‌شود،و عدم پاسخ به محرک‌ها مورد بررسی قرار گرفت. به نظر می‌رسد افراد در حالت دوم نسبت به افرادی که در کما هستند هوشیارتر هستند و هر دو نسبت به افرادی که تحت آرام‌بخشِ خفیف قرار دارند کمتر هوشیار به نظر می‌رسند. عصب‌شناسان و فیلسوفان به طور یکسان شروع به این بحث کردند که حالت‌های هوشیاری بسیاری وجود دارد: این بیشتر شبیه یک سوئیچ دیمر[9] یا یک نردبان با هوشیاری صفر در پایین و حداکثر آگاهی در بالا است.

این تصویر با یک یافته شگفت‌انگیز پیچیده‌تر شد: تعداد کمی از افرادی که در حالت نباتی پایدار تشخیص داده شده‌اند، فعالیت مغزی دارند که نشان‌دهنده مقداری آگاهی است. به عنوان مثال، در سال ۲۰۱۰، تیمی شامل آدریان اوون[10]، که در آن زمان در دانشگاه کیمبریج مشغول به کار بود، چندین مورد از افرادی را گزارش کردند که می‌توانستند با استفاده از فعالیت مغزی خود به سوالاتی که توسط یک اسکنر مغز fMRI انتخاب شده بودند، پاسخ دهند. این افراد شامل یک مرد ۲۹ ساله بود که با تصور انجام یک فعالیت متفاوت برای هر کلمه، قادر بود به سؤالات پاسخ بله یا خیر بدهد. در سال ۲۰۱۷، تیمی به رهبری آنیل ست در دانشگاه ساسکس، انگلستان، گزارش دادند که افرادی که ال اس دی یا سیلوسایبین (ترکیب توهم زا در قارچ جادویی) مصرف کرده بودند، سطح هوشیاری “بالاتری” را تجربه کردند: حداقل، مغز آن‌ها فعالیت الکتریکی بیشتری متنوع با داروها نسبت به بدون آن‌ها نشان داد. نردبان هوشیاری برای سازگاری با این حالت و سایر حالت‌ها، از جمله هیپنوتیزم، راه رفتن در خواب، ناآگاهی ناشی از صرع، نیمه خواب بودن (خواب دیگر به عنوان یک پدیده همه یا هیچ در نظر گرفته نمی‌شود) و رویا پردازی گسترش یافت.

حالت چند وجهی

در حال حاضر، خود مدل نردبان به چالش کشیده شده است. اووِن پیشتاز این کار است. او و دو همکارش آن را “غیرقابل دفاع” توصیف کرده‌اند. آنها استدلال می‌کنند، همان‌طور که فردی که نابینا است کمتر از یک فرد بینا هوشیاری ندارد، کسی که مثلاً یک آرام‌بخش خفیف مصرف کرده است، هوشیاری کمتری از فردی که در حالت بیداری منظم است ندارد. اوون می‌گوید، به تجربه یک کودک نوپا از جهان فکر کنید. یک بزرگ‌سال ممکن است به برج ایفل نگاه کند و از نام و مکان آن و اتفاقاتی که در زندگی آنها رخ می‌دهد در آخرین باری که آن را دیده است آگاه باشد، در حالی که یک کودک نوپا ممکن است فقط از یک برج بزرگ آگاه باشد. از برخی جهات، اما نه همه آن‌ها، تجربه آگاهانه آن‌ها از جهان با تجربه بزرگسالان یکسان نیست. اگر آن فرد بزرگسال به بیماری آلزایمر مبتلا شود، ممکن است در دوران کودکی آگاهی مشابهی از برج ایفل داشته باشد، اما تجارب آگاهانه آن‌ها یکسان نخواهد بود. اوون می‌گوید: «آگاهی چندوجهی است و تلاش برای اندازه‌گیری آن در هر بعد واحد، از جمله «عمق»، ناگزیر بیهوده خواهد بود.

در عوض، او و همکارانش یک چارچوب پیچیده‌تر و چند بعدی را پیشنهاد می‌کنند. به جای این‌که نقاطی روی یک خط باشند، حالت‌های هوشیاری با شکلی از نوع تار عنکبوت نشان داده می‌شوند، با خوشه‌هایی که نشان‌دهنده میزان برخورداری فرد از هر بعد است. متأسفانه، ما هنوز اطلاعات کافی در مورد آگاهی نداریم که بگوییم بسیاری از این ابعاد چیست، چه رسد به اندازه‌گیری آن‌ها. این نگرانی محققان از جمله ست است. با این وجود، این ایده تأثیرگذار بوده است. سِت می‌گوید: «این دقیق و درست است». اما یانگ

۳آیا فیزیک می‌تواند آگاهی را توضیح دهد؟

 

اگر فیزیک همه پدیده‌های جهان را توضیح می‌دهد و اگر آگاهی، بخشی از جهان است، به نظر می‌رسد که فیزیک می‌تواند آگاهی را نیز توضیح دهد.

آیا ممکن است فیزیک بتواند منشاء آگاهی را توضیح دهد؟

البته، فرض بر این گذاشته شده است که آگاهی از واقعیت مادی که فیزیک توضیح می‌دهد جدا نیست – که در تضاد با دیدگاه دوگانه‌ی رنه دکارت از ذهن و ماده است. برخی مانند دانیل دنت[11] در دانشگاه تافتز ماساچوست و مایکل گرازیانو[12] در دانشگاه پرینستون  با این ایده مشکلی ندارند و استدلال می‌کنند که حس شهودی ما مبنی بر اینکه آگاهی نیاز به توضیحی دارد که فراتر از توصیفات عینی جهان فیزیکی است، نابجاست. آنها ادعا می‌کنند که آگاهی سرابی است که توسط مکانیسم‌های عصبی پیچیده در مغز ایجاد می‌شود، بنابراین ما نیازی به فیزیک جدیدی برای توضیح آن نداریم. در عوض، ما به درک بهتری از اینکه مغز چگونه مدل‌هایی را خلق می‌کند، نیاز داریم: از جهان، از خود در جهان و از شخصی که جهان را به طور ذهنی تجربه می‌کند.

دیگر نادوگانه انگاران/ غیردوئالیست‌ها کاملا منکر نمی‌شوند که آگاهی ممکن است ویژگی‌های غیرعادی داشته باشد که نیاز به توضیح دارد. اگر آن‌ها درست باشند، مکانیک کوانتومی ممکن است توضیحی ارائه دهد.

سیستم‌های کوانتومی می‌توانند در برهم‌نهای[13] همه حالت‌های ممکن به طور هم‌زمان وجود داشته باشند، و واقعیت کلاسیک زمانی پدیدار می‌شود که این برهم‌نهای در یک حالت واحد فرو می‌ریزد. یک ایده این است که این حالت زمانی اتفاق می‌افتد که جرم یک سیستم کوانتومی از یک حد آستانه عبور کند. به گفته راجر پنروز[14]، فیزیکدان نظری در دانشگاه آکسفورد و استوارت هامروف[15]، متخصص بیهوشی در دانشگاه آریزونا، هوشیاری در نتیجه چنین فروپاشی‌هایی در مغز ظاهر می‌شود. عناصر ساختاری میکروسکوپی درون نورون‌‌ها که میکروتوبول‌‌ها[16] نامیده می‌شوند(یک ساختار لوله‌ای میکروسکوپی که به تعدد در سیتوپلاسم سلول‌ها وجود دارد و گاهی اوقات برای تشکیل ساختارهای پیچیده‌تذ تجمع می‌یابد)، در مدل آن‌ها، به نام کاهش عینی هماهنگ (Orch OR)، وارد حالت برهم‌نهای کوانتومی می‌شوند. این شبکه‌های نورون‌ها را در بر می‌گیرد و وقتی جرم ریزلوله‌ها در یک برهم‌نهی از آستانه‌ای فراتر می‌رود، فرو می‌ریزد و لحظات آگاهانه ایجاد می‌کند.

آگاهی ممکن است از فروپاشی کوانتومی در مغز ناشی شود.

برای اینکه این ایده جدی گرفته شود، نکات زیادی وجود دارد که باید به هم متصل شوند. یکی نشان دادن این است که میکروتوبول‌ها می‌توانند به حالت‌های برهم‌نهی کوانتومی در دمای نسبتاً آرام مغز انسان دست یابند. به گفته هامروف[17]، کارهای مقدماتی و منتشرنشده جک توزینسکی[18] در دانشگاه آلبرتای کانادا و گریگوری اسکولز[19] در دانشگاه پرینستون به آن دست یافته است. او می‌گوید: «آن‌ها شواهدی برای حالت‌های کوانتومی در میکروتوبول‌ها پیدا کرده‌اند که تا ۵ نانوثانیه باقی می‌مانند».

گام بعدی قرار دادن میکروتوبول‌ها در معرض مواد بیهوشی است که به طور انتخابی هوشیاری را مختل می‌کنند و در عین‌حال عملکردهای غیرهوشیار مغز را دست نخورده می‌گذارند. هامروف می‌گوید: «پیش‌بینی این است که بی‌حس‌کننده‌ها حالت‌های کوانتومی میکروتوبول را متناسب با قدرت بیهوشی شناخته شده در خواباندن انسان و حیوانات کاهش می‌دهند. او می‌گوید که این روشی برای آزمایش Orch OR فراهم می‌کند، و بروس مک آیور[20] در دانشگاه استنفورد در کلفرنیا به دنبال انجام چنین آزمایشی است.

اما اگر آگاهی از مواد مادی جدا باشد و از حیطه اختیارات فیزیک خارج باشد، چه؟ یوهانس کلاینر در مرکز فلسفه ریاضی مونیخ در آلمان می‌گوید اگر چنین باشد، Orch OR احتمالاً آن را به عقب برمی‌گرداند. در مقاله‌ای، او و کوبی کرمنیتزر[21] در دانشگاه آکسفورد به طور ریاضی نشان می‌دهند که اگر آگاهی غیر مادی بر واقعیت مادی تأثیر بگذارد، در واقعیت فیزیکی ما، برهم‌نهی‌ها بطور خودبه‌خودی فرو می‌ریزند. کلاینر می‌گوید: «بنابراین پیکان از هوشیاری تا فروپاشی است. “در Orch OR، از فروپاشی تا آگاهی است.” آنیل آنانتاسوامی[22]

۴ هوشیاری در حیوانات دیگر چگونه است؟

 

بچه‌ها لذت پرتاب توپ به دریا را، فقط برای تماشای امواجی که آن را به عقب پرتاب می‌کنند می‌دانند. جنیفر ماتر و رولاند اندرسون در آکواریوم سیاتل با دیدن اختاپوس‌هایی که بازی‌های مشابهی انجام می‌دهند شگفت‌زده شدند. اسباب‌بازی آن‌ها یک بطری قرص شناور بود که می‌توانستند آن را نادیده بگیرند یا هر طور که می‌خواهند کاوش کنند. شش تا از اختاپوس‌های آکواریوم به زودی علاقه خود را از دست دادند، اما دو تا از آن‌ها کنجکاوی کودکانه نشان دادند، آن را با بازوهای خود هل دادند یا با پرتاب‌های آب آن را بر خلاف جریان آب حرکت دادند. به سختی می‌توان این را به عنوان چیزی غیر از بازی تفسیر کرد، زیرا بسیاری از محققان استدلال می‌کنند که نیاز به نوعی آگاهی آگاهانه دارد.

بسیاری از حیوانات رفتارهای مشابهی از زندگی درونی از خود نشان می‌دهند. موجودات آگاه ممکن است شامل پسرعموهای پستان‌دار ما، سیتاس[23] ها و کورویدها[24] و به طور بالقوه بسیاری از بی‌مهرگان از جمله زنبورها، عنکبوت‌ها و سرپایان مانند اختاپوس، دهنه ماهی[25]( یک نرم‌تن دریایی شناگر که شبیه ماهی مرکب پهن است که دارای هشت بازو و دو شاخک بلند است که برای گرفتن طعمه استفاده می‌شود. اسکلت داخلی آن استخوان ساقه‌ای است که از آن برای تنظیم شناوری استفاده می‌کند) و ماهی مرکب باشند. البته چالش این است که بفهمیم چگونه زندگی درونی این موجودات با زندگی ما متفاوت است.

در گذشته، دانشمندان در مورد “سطوح هوشیاری” صحبت می‌کردند، گویی یک سلسله مراتب وجود دارد که انسان در بالای آن قرار دارد. اما در مقاله ای که در سال ۲۰۲۰ منتشر شد، جاناتان برچ، فیلسوف دانشکده اقتصاد لندن و همکارانش استدلال می‌کند که بهتر است پنج عنصر مجزا از تجربه آگاهانه را در نظر بگیریم. اولین مورد غنای ادراکی است، یا اینکه یک حیوان چقدر می‌تواند جزئیات مختلف را در هر یک از حواس خود تشخیص دهد. دومی غنای ارزیابی است – به طور کلی، ظرفیت تمایز بین پاداش‌های مثبت و محرک‌های مضر، که می‌تواند مشابه احساسات انسانی مانند لذت یا درد باشد. سوم، وحدت، مربوط به میزانی است که حیوان اطلاعات اندام‌های حسی خود را در یک تجربه واحد ادغام می‌کند. سپس موقتی بودن وجود دارد: آیا تجربه گذشته مخلوق بر رفتار فعلی او تأثیر می‌گذارد و آیا می‌تواند برای آینده برنامه‌ریزی کند؟ بُعد پنجم فردیت[26] است. این ممکن است با ارزیابی اینکه آیا یک حیوان خود را در آینه می‌شناسد یا به اصطلاح نظریه ذهن دارد – توانایی درک این‌که حیوان دیگری ذهن خودش را دارد، آزمایش شود.

بسیاری از روش‌های بودن

به گفته برچ و همکارانش، منطقی نیست که بپرسیم آیا یک حیوان بیشتر یا کمتر از دیگری هوشیار است، زیرا هر گونه‌ای ممکن است در برخی از این جنبه‌های هوشیاری امتیاز بالایی داشته باشد، اما در برخی دیگر امتیاز پایینی دارد. پژوهشی که توسط نیکولا کلیتون، نویسنده همکار برچ در دانشگاه کمبریج انجام شده، مثال خوبی را ارائه می‌دهد. اسکراب ییز[27] ، نوعی کوروید، غذا را دفن می‌کند تا بعداً بخورد، که نشان‌دهنده زمان‌مند[28] بودن آن است، زیرا شامل برنامه‌ریزی برای کمبود آینده و به خاطر سپردن مکان انبارها است. در عین حال، استفاده آن‌ها از فریب هنگام مخفی کردن غذا در حضور پرنده رقیب، تئوری ذهن را نشان می‌دهد که حاکی از احساس نسبتاً پیچیده از فردیت نیز است.

در مقابل، سفالوپودها هنوز شواهدی از خودشناسی[29] نشان نداده‌اند. اما لذت بازی اختاپوس‌ها ممکن است نشانه‌ای باشد که سرپایان می‌توانند چیزی شبیه به لذت را به عنوان شواهدی از غنای ارزیابی تجربه کنند . آن‌ها همچنین با دید پیچیده‌ای که می‌تواند نور قطبیده را تشخیص دهد، و توانایی چشایی از طریق لمسی با مکنده‌های خود را دارد، دارای غنای ادراکی خارق‌العاده‌ای هستند.

شاید شگفت‌انگیزترین تفاوت بین گونه‌ها مربوط به وحدت تجربه آگاهانه آن‌ها باشد. ما دو چشم داریم اما به لطف دستگاه عصبی ضخیم که نیم‌کره چپ و راست مغز ما را به هم متصل می‌کند، به طور یک‌پارچه این دو میدان بینایی را در یک تجربه آگاهانه ادغام می‌کنیم. پرندگان فاقد آن ساختار پیوندی هستند، که باعث شد برچ و همکارانش حدس بزنند که در درون هر یک ممکن است “یک جفت سوژه آگاه وجود داشته باشد که با یکدیگر همکاری نزدیکی دارند”.

یا اختاپوس را در نظر بگیرید. دو سوم نورون‌های آن در بازوهای آن قرار دارند و شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد هر اندام به صورت نیمه مستقل عمل می‌کند. برچ می‌گوید: «شما می‌توانید تصور کنید که هشت تجربه آگاهانه مرتبط با بازوهای مختلف وجود دارد که تا حدی با تجربه مرتبط با مغز یکپارچه شده‌اند. این آگاهی آن‌قدر بیگانه است که تصور آن برای ما تقریبا غیرممکن است.دیوید رابسون

۵ هوشیاری چه زمانی تکامل یافت؟

 

با توجه به اینکه انواع تجربیات آگاهانه در سراسر قلمرو حیوانات وجود دارد، طبیعی است که بپرسیم هوشیاری برای اولین بار کی و چگونه پدیدار شد. آیا می توانیم قدردان یک جد و نیای مشترک باشیم؟ و یا آگاهی به طور مستقل در خطوط مختلف تکامل یافته است؟

آندریاس نیدر[30] در دانشگاه توبینگن آلمان از توضیح دوم حمایت می کند. او اخیراً آزمایشی مبتکرانه برای کشف پردازش مغزی زیربنای هوشیاری بصری در خانواده کورویدها مانند کلاغ ها انجام داد. پرندگان برای پاسخ دادن به مربع های رنگی مختلف آموزش دیده بودند که برخی از آنها تقریباً به طور نامحسوسی کم رنگ می شدند. هر زمان که کلاغ‌ها گزارش می‌دادند مربع‌ها را می‌دیدند، نورون‌ها در ناحیه‌ای به نام مغز انتهایی پالیال[31] روشن می‌شدند، اما نه زمانی که نتوانستند آنها را تشخیص دهند، که نشان می‌دهد این ناحیه برای درک بصری آگاهانه آنها ضروری است. در انسان و نخستی ها[32]، بخش متفاوتی از مغز، قشر جلوی مغز، کار یکسانی را انجام می دهد. به همین دلیل، نیدر فکر می کند که هوشیاری احتمالاً به طور جداگانه در موارد متعدد ظاهر شده است، تقریباً به همان شکلی که بال ها به طور جداگانه در حشرات، پرندگان و خفاش ها ظاهر می‌شوند.

اوا جابلونکا[33] از دانشگاه تل آویو در اسرائیل و سیمونا گینزبورگ در دانشگاه آزاد اسرائیل دیدگاه متفاوتی دارند. آنها در کتاب خود به نام «تکامل روح حساس[34]» استدلال می کنند که پرندگان، پستانداران و سایر مهره داران هوشیاری را از یک اجداد مشترک به ارث برده­اند. استدلال آنها به نوعی از تفکر معروف به یادگیری متداعی نامحدود[35] وابسته است، که شامل یادگیری در مورد محرک های جدید و پیوند آنها با یکدیگر است، حتی اگر بین تجربه دو محرک  زمانی گذشته باشد. همچنین مستلزم تشکیل زنجیره‌هایی از چنین پیوندهایی است تا محرک یکسان بسته به زمینه، به روش‌های مختلفی تفسیر شود.

مهمتر از همه، این تداعی‌ها را می­توان به روز کرد: اگر شرایط تغییر کرده باشد، چیزی که باعث ایجاد خطر می شود، ممکن است نشانه ای از پاداش باشد. جابلونکا و گینزبورگ معتقدند که این نوع یادگیری پیچیده بدون آگاهی برای هدایت توجه، ارزیابی نشانه های مختلف در محیط و ادغام تجربیات در طول زمان غیرممکن است. بنابراین، چه چیزی می تواند در مورد منشاء آگاهی به ما بگوید؟

یادگیری انجمنی/متداعی نامحدود در بسیاری از گونه­های مختلف ثبت شده است. جابلونکا می‌گوید: «حتی ماهی‌های کوچک نیز قادر به انجام این کار هستند.» به همین دلیل او و گینزبورگ پیشنهاد کنند که هوشیاری باید در مهره داران اولیه حدود 530 میلیون سال پیش پدید آمده باشد.

آنها گمان می کنند که گروه های خاصی از بی مهرگان، از جمله بندپایان مانند زنبورهای عسل و عنکبوت ها نیز می توانند به این روش فکر کنند. اگر چنین است، اولین اجداد آنها در حدود 500 میلیون سال پیش، مستقل از مهره داران، آگاهی را تکامل دادند. سفالوپودهای بدون پوسته نسبتاً دیر به این جرگه پیوسته اند. این واقعیت که نرم­تنانِ دیگر قادر به یادگیری متداعی نامحدود به نظر نمی رسند، به جابلونکا و گینزبورگ نشان می دهد که آگاهی در اختاپوس ها، ماهی­های مرکب و دهنه ماهی[36] حدود 300 میلیون سال پیش سرچشمه گرفته است. جاناتان برچ از دانشکده اقتصاد لندن می‌گوید: «من فکر می‌کنم این یکی از امیدوارکننده‌ترین رویکردهایی است که در حال حاضر برای چگونگی مطالعه تکامل آگاهی داریم. دیوید رابسون

۶ چگونه بفهمیم که یک ماشین هوشیار است؟

 

در مورد اینکه آیا ماشین‌ها می‌توانند همیشه هوشیار باشند یا خیر، اختلاف نظر وجود دارد، چه رسد به اینکه ما چگونه می­توانیم بفهمیم که آیا یک ماشین هوشیار است یا خیر. دیدگاه شما ممکن است بستگی به نحوه دید شما از آگاهی داشته باشد.

اگر احساسِ ذهنیِ آگاهی، توهمی است که توسط فرآیندهای مغز ایجاد می‌شود، ماشین‌هایی که چنین فرآیندهایی را تکرار می‌کنند، همان‌طور که ما هستیم آگاه خواهند بود. چگونه این موضوع را می توان فهمید؟ دانیل دنت[37] از دانشگاه تافتز در ماساچوست معتقد است که آزمایش تورینگ، که در آن یک ماشین باید بازجوی انسانی را متقاعد کند که هوشیار است، اگر «با قدرت، پرخاشگری و زیرکی مناسب» انجام شود، کافی است.

مایکل گرازیانو[38] از دانشگاه پرینستون فکر می­کند که ما می­توانیم رویکرد مستقیم­تری داشته باشیم. فرضیه طرحواره توجه او، آگاهی را به عنوان مدل ساده شده مغز از عملکرد خود فرض می­کند – نمایشی از نحوه بازنمایی اشیاء. او بر این باور است که می توان ماشینی ساخت که دارای یک مدل خود انعکاسی[39] مشابه باشد. او می‌گوید: «اگر بتوانیم آن را به‌گونه‌ای بسازیم که [بتوانیم] دل و روده‌هایش را ببینیم، آن‌گاه خواهیم فهمید که این ماشینی است که توصیفی غنی از خود دارد». «این ماشینی است که فکر می کند و معتقد است که آگاهی دارد. و این موارد قابل تایید هستند، زیرا شما می توانید در اصل نحوه پردازش اطلاعات را درک کنید. برای گرازیانو، آگاهی می تواند در هر ماشینی ظاهر شود، خواه صرفاً در نرم افزار باشد یا از ماده ساخته شده باشد، بیولوژیکی یا غیره باشد. آنیل ست در دانشگاه ساسکس، انگلستان، چندان مطمئن نیست. او می‌گوید: «من فکر می‌کنم هنوز ناشناخته است که آیا هوشیاری مستقل از بستر/ سطح زیرین[40] است یا خیر. از نظر او، تعیین اینکه آیا یک ماشین هوشیار است یا خیر، مستلزم قضاوت آگاهانه ای است که بر اساس اینکه آیا، برای مثال، ساختارهای مغزی مشابهی دارد که می دانیم برای آگاهی در انسان مهم هستند یا خیر، و از چه چیزی ساخته شده است (برای مثال، ارگانوئیدهای مغزی، ساخته شده از مواد بیولوژیکی).

در صورتی که تئوری اطلاعات یکپارچه هشیاری را تصدیق کنید، شناسایی هوشیاری در ماشین ممکن است ساده‌تر باشد. در اصل، این به سادگی مستلزم اطمینان از این است که شاخص فی[41]، کمیتی که درجه یکپارچگی اطلاعات در سیستم را نشان می دهد، بزرگتر از صفر است. در عمل، محاسبه فی برای هر چیزی غیر از ساده‌ترین سیستم‌ها از نظر محاسباتی غیرقابل حل است. بنابراین، حتی اگر ماشینی برای ادغام اطلاعات طراحی شده باشد، تشخیص اینکه آیا آگاهانه است یا نه، بسیار فراتر از توانایی ما خواهد بود.

مدارهای متلاشی شده

فیل مگوایر[42] در دانشگاه ملی ایرلند، مینوت، فراتر می رود. او خاطرنشان می کند که طبق تعریف، سیستم های یکپارچه را نمی توان با نگاه کردن به قطعات آنها درک کرد. او می‌گوید: «ماشین‌ها از اجزایی تشکیل شده‌اند که می‌توان آن‌ها را به‌طور مستقل تحلیل کرد. «آنها متلاشی شده اند. سیستم های متلاشی شده را می توان بدون توسل به تفسیر آگاهی درک کرد. به عبارت دیگر، ماشین ها نمی توانند هوشیار باشند. سلمر بریگزیورد[43] در موسسه پلی تکنیک رنسِلر[44] در تروی[45] نیویورک، موافق است – اما با دلایلی مختلف. او فکر می کند که احساس ذهنی ما از هوشیاری نتیجه چیزهای غیر مادی است و این برای برخی از رفتارهای هوشمندانه ما بسیار مهم است. برای او، ماشین‌ها هرگز نمی‌توانند این جوهره را داشته باشند، بنابراین هرگز آنطور که ما هستیم آگاه یا باهوش نخواهند بود. آنیل آنانتاسوامی

۷ هوشیاری برای چیست؟

 

آگاهی منشأ عمیقی دارد و به نظر می رسد چندین بار تکامل یافته است. این به تنهایی نشان می دهد که آگاهی باید مزایای مهمی را برای بقا فراهم کند. اما این مزایا چه می توانند باشند؟

زیست شناسان تا همین اواخر با این سوال دست و پنجه نرم نکرده بودند. بسیاری از کسانی که اکنون به آن می پردازند، فکر می کنند یکی از پاسخ های احتمالی انعطاف­پذیری رفتار است. آندریاس نیدر[46] از دانشگاه توبینگن آلمان می‌گوید: «ما بهتر می‌توانیم به محتویات [ذهن خودآگاه] واکنش نشان دهیم، برخلاف محتوای ناخودآگاه که معمولاً پاسخ‌های خودکارِ رفلکس­مانند را ایجاد می‌کند». آگاه بودن همچنین راهی برای ارزیابی جهان ارائه می­دهد – از طریق احساساتی که فرد را از خوب یا بد بودن چیزی آگاه می کند. و هوشیاری مستلزم توجه گزینشی است که به مغز اجازه می دهد فعالیت پردازشی خود را بر آنچه مهم است متمرکز کند.

در نتیجه همه اینها، حیوانات آگاه می توانند به جای اینکه به روش های مشخص به محرک های داده شده واکنش نشان دهند، تصمیمات پیچیده ای بگیرند. نیدر می گوید: «این یک مزیت برای بقا است که به یک فرد و سپس به کل گونه کمک می کند تا در دنیای در حال تغییر بهتر زنده بمانند.»

انعطاف پذیری رفتاری بیشتر با این ایده که آگاهی با نوع خاصی از تفکر به نام یادگیری متداعی نامحدود مرتبط است – توانایی ترکیب چند نشانه در یک ادراک واحد همخوانی دارد. این به حیوانات اجازه می‌دهد به‌جای تکیه بر رفتارهای سخت‌افزاری، به چالش‌هایی که با آن‌ها روبرو هستند، پاسخ دهند. به عنوان مثال، به این معنی است که آنها می توانند بر اساس تفاوت های کوچک ادراکی بین یک منبع غذایی سالم و سمی، بهتر تمایز قائل شوند. ایوا یابلونکا[47] از دانشگاه تل آویو در اسرائیل می گوید: “یادگیری انجمنی یکی از بزرگترین سازگاری های روی کره زمین است.”

به گفته یابلونکا و سیمونا گینزبورگ از دانشگاه آزاد اسرائیل، آگاهی برای اولین بار در حدود 530 میلیون سال پیش پدیدار شد و پیچیدگی رفتاری ناشی از آن تأثیرات ضربه‌ای عظیمی داشت. این امر رقابت بیشتری را بین گونه‌ها ایجاد کرد و باعث تنوع سریع گونه‌های جانوری معروف به انفجار کامبرین[48] شد.[49] برای مثال، شکارچیان در تشخیص طعمه خود بهتر عمل می کردند، که به نوبه خود نیاز به یافتن راه های جدیدی برای جلوگیری از شناسایی و شکار شدن داشتند – شکارچیان را وادار می کردند تا در استراتژی های خود پیچیده تر شوند. یابلونکا می گوید: «نوعی مسابقه تسلیحاتی هم-تکاملی[50] در حال انجام است.

اما ظهور آگاهی فقط به حیوانات اجازه نداد تا رفتارهای پیچیده تری اتخاذ کنند. یابلونکا نشان می دهد که مسئول بسیاری از زیبایی هایی است که در طبیعت می بینیم. برای مثال، گونه‌های مختلف را به تکامل استتار سوق داد. و گیاهان را وادار کرد تا گل های رنگارنگی را پرورش دهند که از رقابت برای جذب حشرات گرده افشان خارج شوند. او می‌گوید: «این دنیا را کاملاً تغییر داد. ” بدون آگاهی دنیا جای بسیار متفاوتی بود، و مکانی بسیار خسته کننده تر،.” دیوید رابسون

۸ آیا هوشیاری در مغز قابل تشخیص است؟

 

یکی از مشهورترین شرط‌بندی‌های برجسته در علم این است که تا سال 2023، علامت خاصی از آگاهی در مغز شناسایی می‌شود. دیوید چالمرز در دانشگاه نیویورک، مبتکر «مساله مشکل » هوشیاری، علیه این موضع در سال 1998 شرط بست و کریستف کخ[51]، که ریاست موسسه آلن برای علوم مغز در سیاتل، واشنگتن را بر عهده دارد به نفع این این موضع شرط بندی کرد. دو سال مانده به پایان، اوضاع کجاست؟

ما هنوز در آن موضعیت ادعایی نیستیم. در درک اینکه کدام مناطق و شبکه های مغز درگیر هستند پیشرفت هایی حاصل شده است، اما هنوز بحث های شدیدی وجود دارد. برخی از محققان نقش حیاتی را به قشر جلوی مغز (PFC) نسبت می دهند که مسئول فرآیندهای شناختی پیچیده از جمله توجه، تصمیم گیری و برنامه ریزی است. آنها استدلال می کنند که برای اینکه اطلاعات حسی به یک ادراک آگاهانه تبدیل شود – مثلاً برای اینکه شما واقعاً یک سیب قرمز ببینید – نه تنها باید توسط قشر حسی، بلکه در اینجا نیز پردازش شود. مطالعات تصویربرداری عصبی روی افراد و میکاک[52] ها این ایده را تایید می کند. اما شکاکان به این ایده، می­گویند که فعالیت PFC که آنها نشان می­دهند می­تواند به جای آگاهی از آن، به فکر کردن در مورد یک محرک و برنامه­ریزی یک پاسخ، مربوط باشد. کوخ همچنین به بیمارانی اشاره می‌کند که به دلیل تومورها یا تشنج‌های صرع، قسمت‌های بزرگی از PFC را با جراحی برداشته‌اند. او می‌گوید: «آنها به طور کلی به زندگی عادی خود ادامه می‌دهند و هرگز شکایت نمی‌کنند که به زامبی تبدیل شده‌اند.»

برای بررسی بیشتر، پژوهشی که در ماه مارس منتشر شد، شواهدی را از مطالعاتی که شامل قرار دادن الکترود در قسمت‌های مختلف مغز انسان و پرسیدن از داوطلبان در مورد اثرات آن بود، مرور کرد. اُمری راکاه[53] از دانشگاه نیویورک و همکارانش به این نتیجه رسیدند که تحریک تنها دو ناحیه PFC، قشر اوربیتوفرونتال و قشر کمربندی قدامی، گاهی گزارش‌های تجربه آگاهانه را تغییر می‌دهد. بر اساس آنچه در مورد عملکرد این زیرمنطقه ها شناخته شده است و آنچه شرکت کنندگان گزارش کردند، به نظر می رسد که آنها از جنبه های عاطفی تجربه آگاهانه، و همچنین خودآگاهی و فراآگاهی (آگاهی از آگاهی) حمایت می کنند. اما آنها ممکن است در آگاهی ادراکی حسی اساسی‌تر دخیل نباشند. به نظر می رسد که ناحیه ای به سمت پشت قشر مغز – همانطور که کوخ آن را “منطقه داغ خلفی” می نامد – برای این امر بسیار مهم است.

تفکر پیوسته

یکی از ناحیه‌های خلفی که ظاهرا برای آگاهی مهم است، قشر جداری است که اطلاعات حسی بدن را پردازش می‌کند. در اوایل سال جاری، محسن افراسیابی و میشل ردینباگ[54] از دانشگاه ویسکانسین-مدیسون و دیگران تحقیقاتی را بر روی میکاک هایی که خواب، بیهوش یا بیدار بودند گزارش کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که اتصال بین قشر جداری و دو ناحیه دیگر مغز، جسم مخطط و تالاموس، “نشانه” حالت های هوشیار است. افراسیابی می‌گوید: «یافته‌های ما اهمیت یکپارچگی بین ساختارهای جداری و زیر قشری را برجسته می‌کند و نقش کلیدی قشر پیشانی را در هوشیاری به چالش می‌کشد.»

مطالعات افرادی که پس از قرار گرفتن در حالت نباتی، هوشیاری بیدار خود را به دست آورده اند نیز از این ایده حمایت می کند که ادغام فعالیت در مناطق مختلف برای جنبه های مختلف آگاهی کلیدی است. این مفهوم برای مدل فضای کار نورونی جهانی نیز مرکزیت دارد. ردینباگ می‌گوید: «در حالی که در مورد اینکه کدام بخش‌های مغز برای تجربه ذهنی حیاتی‌تر هستند، اختلاف نظر وجود دارد، اکثر نظریه‌ها موافق هستند که آگاهی به تعاملات و ارتباطات درون و بین مناطق مختلف مغز بستگی دارد.» ماهیت دقیق این فعل و انفعالات هنوز مشخص نیست، زیرا فناوری کنونی نمی تواند همه چیزهایی را که نیاز به اندازه گیری یکباره دارند اندازه گیری کند.

با تیک تاک ساعت، کخ شکست خود را روی شرط­بندی­اش پیش بینی می کند و می‌گوید: «پاسخ به این مساله که تا چه میزان فقط نواحی جلویی قشر مغز، به آگاهی کمک می کنند، برای سال های آینده باز خواهد ماند؛ چه برسد به سایر نواحی مغز.» در نهایت، مغز پیچیده ترین قطعه ماده فعال در جهان شناخته شده است. اما یانگ

۹ آیا جهانِ هستی، آگاه است؟

 

برای برخی، این سوال که آیا جهان آگاه است یا نه، منطقی نیست. دانیل دنت[55] از دانشگاه تافتس در ماساچوست می گوید: «این امر مستلزم دیدگاهی از آگاهی به عنوان چیزی خاص است که از روانشناسی جدا شده است. «آیا کیهان خجالت زده است؟ آیا کیهان خوشحال است؟ اگر نمی تواند هیچ یک از آن چیزها باشد، پس این ادعا که آگاهانه است، به نظر من، پوچ و بی معنی است.»

آیا جهان هستی دارای خودآگاهی است؟

با این حال، دیگران این سؤال را کاملاً رد نمی کنند. به طور خاص، نظریه اطلاعات یکپارچه (IIT) آگاهی این خیال و فکر را ایجاد می کند که هر سیستم فیزیکی می تواند آگاه باشد. معیاری به نام فی، میزان اطلاعات یکپارچه‌ای را که یک سیستم در اختیار دارد اندازه‌گیری می‌کند و هر اطلاعاتی که فی آن حتی اندکی بیش از صفر باشد، آگاه است. برای مثال، یک ترموستات که ممکن است به سادگی از روشن یا خاموش بودن آگاه باشد. طرفداران تندرو IIT به سمت پان روان­گرایی[56] سوق داده می شوند، به سمت این ایده که همه چیز در جهان آگاهانه است – از جمله، احتمالاً، خود جهان.

در ماه فوریه، یوهانس کلاینر[57]، ریاضیدان از دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخِ آلمان، و شان تول در کمبریج کوانتوم کامپیوتینگ، بریتانیا، یک گام به تحلیل رسمی این ایده نزدیک‌تر شدند. آنها آنچه را که ساختار ریاضی IIT می نامند منتشر کردند. آنها از یک طرف فضای ریاضی توصیف کننده حالت های سیستم های فیزیکی و از طرف دیگر فضای ریاضیِ توصیف کننده  تجربیاتی که ممکن است سیستم های فیزیکی داشته باشند، شناسایی کردند. سپس الگوریتمی برای نگاشت عناصر یک فضا به فضای دیگر ایجاد کردند. اگر IIT بگوید یک سیستم فیزیکی هوشیار است زیرا فی آن بزرگتر از صفر است، این ریاضیات جدید به شما امکان می دهد وضعیت فیزیکی آن را به یک تجربه نگاشت کنید.

پس در این طرز تفکر، آیا جهانِ هستی، آگاه است؟ کلاینر می‌گوید: «نکته جالب این است که می‌توانید این سؤال را از نظریه بپرسید. “شما می توانید وضعیت جهان را بفهمید، اگر بتوانید آن را توصیف کنید، و سپس نگاشت ریاضی به شما پاسخ می دهد.” متأسفانه، او می افزاید، در حال حاضر چنین محاسباتی فقط برای ساده ترین سیستم­ها امکان پذیر است(سیستمهای قطعی).

فیلسوف کلوین مک­کوئین[58] در دانشگاه چپمن، کالیفرنیا، در مورد IIT و پیامدهای آن برای پان-روان­گرایی محتاط تر است. او می‌گوید پان-روان‌گرایی به‌عنوان یک ایده به این دلیل به وجود آمد که برخی از فیلسوفان به جستجوی ماهیت ذاتی جهان مادی پرداختند و دست خالی برگشتند. جرم اینرسی یک ذره بنیادی را در نظر بگیرید، که به عنوان تمایل آن برای مقاومت در برابر شتاب با توجه به نیروی اعمالی تعریف می شود. او می گوید: « اما توده یا جرم به خودی خود چیست که این تمایل را به وجود می آورد؟ ماهیت ذاتی آن چیست؟» پان-روان‌شناسان دوست دارند بگویند، “خب، تنها چیزی که ذاتی است آگاهی است، بنابراین جرم در نهایت نوعی آگاهی است.” با این حال، طبق IIT، یک ذره بنیادی منفرد سیستمی نیست که اطلاعات را یکپارچه کند. بنابراین IIT مترادف با پان-روان­گرایی نیست. مک­کوئین می­گوید: «این نمی گوید همه چیز آگاهانه است.» و جهان می تواند یکی از آن چیزهایی باشد که نیست، حتی اگر سیستم های آگاهانه ای در درون خود داشته باشد. آنیل آنانتاسوامی

۱۰ آیا آگاهی واقعیت را می‌سازد؟

 

برای پاسخ به این سوال، ابتدا باید در نظر بگیریم که چگونه واقعیت تجربه روزمره از واقعیت کوانتومی درونی و مبهم بیرون می آید.

یک سیستم کوانتومی در برهم‌نهی[59] همه حالت‌های ممکن وجود دارد، که تنها زمانی – حداقل طبق نظریه کوانتومی استاندارد- که کسی یا چیزی آن را مشاهده یا اندازه‌گیری می‌کند به یک حالت واحد (واقعیت کلاسیک) سقوط می‌کند. با این حال، این نظریه نمی تواند دقیقاً تعریف کند که چه چیزی یک اندازه گیری یا یک ناظر را تشکیل می دهد و دقیقاً چگونه این فروپاشی اتفاق می افتد. از دهه 1950، بسیاری از نظریه پردازان تلاش کرده اند تا این “مشکل اندازه گیری” را با رهایی از نیاز به اندازه گیری ها و ناظرانِ فروپاشی حل کنند. برای مثال، تفسیر بسیاری از جهان‌ها از مکانیک کوانتومی، می‌گوید که هیچ فروپاشی وجود ندارد و هر حالت کلاسیک در برهم نهی به طور فیزیکی در دنیای متفاوتی تحقق می‌یابد. در همین حال، نظریه‌های موسوم به فروپاشی، پیشنهاد می‌کنند که برهم‌نهی‌ها به‌طور تصادفی به یکی از بسیاری از حالت‌های کلاسیک ممکن فرو می‌روند، زمانی که جرم ماده در سیستم کوانتومی از آستانه‌ای عبور کند، و بنابراین در برابر برهم نهی مقاومت می‌کند. هیچ مدرک تجربی برای اثبات یا رد این ایده ها وجود ندارد.

احتمال دیگر این است که هوشیاری باعث فروپاشی شود. یوجین ویگنر، نظریه‌پرداز برنده جایزه نوبل، دقیقاً این را در دهه 1960 حدس زد. با این حال، او سرانجام پیچیدگی‌های خود را رد کرد و این ایده ، تا حدی به این دلیل که راهی برای تدوین چنین نظریه‌ای با دقت ریاضی وجود نداشت، از بین رفت. با این حال، اخیراً، دیوید چالمرز از دانشگاه نیویورک و کلوین مک کوئین[60] در دانشگاه چپمن در کالیفرنیا، گزارشی نظری اما از نظر ریاضی مبتنی بر اینکه چگونه هوشیاری می‌تواند باعث فروپاشی شود، ارائه کردند.

فروپاشی کوانتومی

آنها با نظریه اطلاعات یکپارچه (IIT) شروع می کنند و آن را به عنوان نمونه‌ای از یک گزارش ریاضی از آگاهی در نظر می‌گیرند. IIT می گوید که هر سیستمی که اطلاعات را یکپارچه می کند آگاهانه است. چالمرز و مک‌کوئین IIT را برای سیستم‌های کوانتومی به کار می‌گیرند و استدلال می‌کنند که هر سیستمی که اطلاعات را ادغام می‌کند، می‌تواند به برهم‌نهی حالت‌های آگاهانه وارد شود.

آن‌ها سپس فرض می‌کنند که حالت‌های هوشیار در برابر برهم نهی مقاوم هستند، تقریباً به همان روشی که در مدل‌های دیگر، جرمی که از آستانه عبور می‌کند، در مقابل برهم‌نهی مقاومت می‌کند و باعث فروپاشی می‌شود. بنابراین اگر یک سیستم کوانتومی وارد برهم نهی حالت هایی شود که در آن حداقل یکی از حالت ها آگاه باشد (طبق IIT)، آن آگاهی سیستم را فرو می ریزد. مک کوئین می گوید: در این طرز تفکر، «آگاهی واقعیت کلاسیک را ایجاد می کند». اما واقعیت کوانتومی ایجاد نمی کند. این در حال تبدیل واقعیت کوانتومی به واقعیت کلاسیک است.”

تلاش‌های قبلی برای حل مسئله اندازه‌گیری با توسل به آگاهی با یک مشکل بزرگ روبرو شده است: اگر واقعیت کلاسیک مستلزم حضور انسان‌های آگاه است، چگونه جهان به‌طور کلاسیک تا جایی که آگاهی انسان ظاهر شد، تکامل یافته است؟ ایده جدید از این امر جلوگیری می کند زیرا IIT آگاهی را به موجودات بیولوژیکی محدود نمی کند. جهان می‌توانست به‌عنوان یک سیستم کوانتومی شروع شود و به تکامل مکانیکی کوانتومی ادامه دهد تا اینکه ماده برای اولین بار قادر به ادغام اطلاعات شد. سپس این آگاهی شروع به فروپاشی واقعیت کوانتومی کرد و نوعی واقعیت کلاسیک را ایجاد کرد که امروز تجربه می‌کنیم. آنیل آنانتاسوامی

 

[1] matter stuff

[2] mind stuff

[3] easy problems of consciousness

[4] the hard problem

[5] tofu

[6] نوعی کشک تهیه شده از له شده سویا، که عمدتاً در آشپزی آسیایی و گیاهی استفاده می شود

[7] Anil Seth

[8] global states

[9] دیمرها وسایلی هستند که به یک چراغ روشنایی متصل می شوند و برای کاهش روشنایی نور استفاده می شوند. با تغییر شکل موج ولتاژ اعمال شده به لامپ، می توان شدت نور خروجی را کاهش داد.

[10] Adrian Owen

[11] Daniel Dennett

[12] Michael Graziano

[13] superposition

[14] Roger Penrose

[15] Stuart Hameroff

[16] microtubules

[17] Hameroff

[18] Jack Tuszynski

[19] Gregory Scholes

[20] Bruce MacIver

[21] Kobi Kremnitzer

[22] Anil Ananthaswamy

[23] cetaceans

[24] پرنده ای از خانواده کلاغ ها

[25] cuttlefish

[26] Selfhood

[27] Scrub jays

[28] temporality

[29] Self recognition

[30] Andreas Nieder

[31] pallial

[32] Piramate

[33] Eva Jablonka

[34] The Evolution of the Sensitive Soul

[35] unlimited associative learning

[36] cuttlefish

[37] Daniel Dennett

[38] Michael Graziano

[39] self-reflective

[40] substrate

[41] phi

[42] Phil Maguire

[43] Selmer Bringsjord

[44] Rensselaer

[45] Troy

[46] Andreas Nieder

[47] Jablonka

[48] Cambrian explosion

[49] ظهور بی‌نظیر موجودات زنده بین ۵۴۱ میلیون تا تقریباً ۵۳۰ میلیون سال پیش در آغاز دوره کامبرین.

[50] co-evolutionary arms race

[51] Christof Koch

[52] میمونی با جثه متوسط و عمدتاً ساکن جنگل‌های دنیای قدیم که دارای صورت دراز و کیسه‌هایی برای نگهداری غذا است.

[53] Omri Raccah

[54] Michelle Redinbaugh

[55] Daniel Dennett

[56] این آموزه یا باور که هر چیز مادی، هر چند کوچک، دارای عنصری از آگاهی فردی است

[57] Johannes Kleiner

[58] Kelvin McQueen

[59] superposition

[60] McQueen

4.6/5 - (11 امتیاز)
به اشتراک بگذارید
منبع New Scientist, 10 July 2021
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

go2top